دورههای تاریخی زیر سایه مجموعههای جداگانه ای از ایدهها هستند که در کنار هم «روح زمانه» (Zeitgeist) را پدید میآورند که به راحتی قابل تشخیص است. فلسفه یونان، مسیحیت، اندیشه رنسانس، انقلاب علمیو جنبش روشنگری مثالهایی از مجموعه ایدههایی هستند که دوره تاریخی خویش را زیر سلطه داشتند. روند تغییرات از یک دوره به دوره بعد معمولاً بسیار تدریجی است؛ از سایر تغییرات ـ که ناگهانیتر هستند ـ اغلب با عنوان انقلاب یاد میشود. دامنه دارترین تمام این آشوبهای فکری که مهمترین پیامدها را به دنبال داشت انقلاب داروینی بود. هر جهان بینی که پس از سال ،۱۸۵۹ یعنی سال انتشار «اصل انواع»، توسط اندیشمندی در غرب شکل گرفت، الزاماً از جهان بینیهای پیش از ۱۸۵۹ کاملاً متفاوت بود. در واقع تأثیر داروینیسم بر دیدگاههای ما آن چنان عظیم بوده است که عملاً برای یک فرد امروزی تقریباً غیرممکن است که افکار خویش را به گذشته و به نیمه نخست قرن نوزدهم معطوف ساخته و اندیشه این دوره پیش داروینی را بازسازی کند.
انقلاب فکری پدید آمده توسط داروین از مرزهای زیستشناسی بسیار فراتر رفت و موجب تغییر برخی از بنیادیترین باورهای عصر خویش شد. برای مثال، داروین باور به پیدایش جداگانه هر گونه را با جا انداختن این مفهوم که کل حیات از یک نیای مشترک منشا گرفته است، ابطال کرد. او با بسط این مفهوم، ایده ای را ارائه کرد که بر اساس آن انسان طبق اصولی که همه جای دیگر در دنیای زنده عمل میکنند، تکامل یافته است.
داروین تصورات رایج عصر خویش مبنی بر طبیعتی مهربان با طرحی در حد کمال را واژگون کرد و مفهوم تنازع بقا را به جای آن نشاند. داروین با نشان دادن این نکته که تکامل، تغییر و سازش به همراه دارد اما الزاماً رو به پیشرفت ندارد و هرگز منتهی به کمال نمیشود، به طور جدی بنیان تصورات ویکتوریایی مبنی بر پیشرفت و کمال پذیری را سست کرد. گذشته از این، مبنایی برای رویکردهای کاملاً نو در فلسفه بنیان گذاشت. در روزگاری که فلسفه علم تحت سیطره روش شناسی مبتنی بر اصول ریاضی، قوانین فیزیکی و جبرباوری بود، داروین مفاهیم احتمال، تصادف و بی همتایی را وارد گفتمان علمیساخت. کار او تجسم این اصل بود که مشاهده و فرضیه سازی در پیشرفت دانش به اندازه آزمایش دارای اهمیت هستند.
داروین حتی اگر هرگز یک کلمه هم درباره تکامل ننوشته بود، باز هم از او به عنوان دانشمندی برجسته یاد میشد. در واقع، تکاملدان معروف جانهالدین (J.B.S.Haldane) تا آن جا پیش میرود که میگوید اصیلترین سهم داروین در زیست شناسی، نظریه تکامل نبود بلکه مجموعه کتابهایی درباره گیاه شناسی تجربی بود که وی در اواخر عمرش منتشر ساخت.
غیرزیست شناسان از این دستاوردها چندان آگاه نیستند و این در مورد برخی دیگر از کارهای او درباره سازش گلها و روانشناسی جانوران که به همان اندازه چشمگیر هستند و نیز اثر شایستهاش درباره کشتی چسبها و کار خلاقانه او در مورد کرم خاکی، نیز صدق میکند. داروین در تمام این حوزهها پیشگام بود و گرچه در بعضی رشتهها بیش از نیم قرن طول کشید تا دیگران روی پی ای که او افکنده بود کاخی بلند بسازند، اما اکنون روشن است که داروین با خلاقیتی خارق العاده با مسائلی مهم پنجه انداخته بود و از این رهگذر بنیانگذار چندین رشته جداگانه به شمار میآید که اکنون به خوبی شناخته شده و کاملاً جا افتاده اند.
داروین نخستین کسی بود که نظریه محکمیدرباره ردهبندی ارائه کرد، نظریهای که هنوز مورد قبول اکثریت تاکسونومیستها است. رویکرد او به جغرافیای زیستی، که در آن روی رفتار و بومشناسی جانداران به عنوان عوامل پراکنش، تأکید بسیار بیشتری میشود، به جغرافیای زیستی مدرن نزدیکتر است تا رویکرد صرفاً توصیفی ـ جغرافیایی که تا بیش از نیم قرن پس از درگذشت داروین روی جغرافیای زیستی سایه انداخته بود. این مرد استثنایی که بود و چگونه به ایدههایش رسید؟ آیا رمز موفقیت وی آموزش او بود یا شخصیت او یا پشتکار او یا نبوغش؟ در واقع، همانطور که خواهیم دید، تمام این عوامل نقش داشته اند.
- زندگی و آثار
چارلز داروین (Charles Darwin) در روز ۱۲ فوریه سال ۱۸۰۹ در شروزبری انگلستان به دنیا آمد. او پنجمین فرزند از شش فرزند دکتر رابرت داروین و دومین پسر این پزشک فوق العاده موفق بود. پدربزرگش اراسموس داروین نویسنده کتاب Zoonomia بود، اثری که با تلاش در جهت تبیین حیات آلی بر مبنای اصول تکاملی، فضا را برای تجلی علایق تکاملی نوه اش مهیا ساخت. مادرش، دختر جوزیا وج وود (J.Wedgwood)، کوزه گر مشهور، هنگامیکه داروین فقط هشت سال داشت درگذشت و خواهران بزرگترش سعی کردند تا جای خالی مادر را برای او پر کنند.
داروین از ابتدای جوانیاش عاشق پرشور طبیعت و هوای آزاد بود. به گفته خودش، «من طبیعیدان به دنیا آمدم. » هر جنبه از طبیعت کنجکاوی او را برمیانگیخت. او عاشق گردآوری کلکسیون، ماهیگیری و شکار و خواندن کتابهای مربوط به طبیعت بود. شروزبری یک شهرستان روستایی با حدود ۲۰ هزار سکنه بود ـ مکان مناسبی برای رشد یک طبیعی دان، خیلی بهتر از آنچه یک شهر بزرگ یا یک ناحیه کاملاً روستایی میتوانست باشد.
مدرسه، که در آن عمدتاً به ادبیات یونان و روم باستان پرداخته میشد، برای طبیعیدان جوان به طور تحمل ناپذیری خسته کننده بود. پدر داروین او را پیش از آنکه هفده سالش تمام شود به دانشگاه ادینبورو فرستاد تا همچون برادر بزرگترش پزشکی بخواند. اما چارلز از پزشکی فراری بود و همچنان بیشتر وقتش را صرف بررسی طبیعت میکرد. وقتی معلوم شد که او نمیخواهد پزشک شود، پدرش در اوایل سال ۱۸۲۸ او را به کمبریج فرستاد تا الهیات بخواند. این به نظر گزینه معقولی میرسید، چرا که تقریباً تمام طبیعی دانان در انگلستان آن زمان کشیشان منتصب بودند و استادان کمبریج مانند هنسلو (J.S.Henslow) که گیاه شناسی و آدام سجویک (A.Sedgwick) که زمین شناسی درس میدادند نیز از این قاعده مستثنی نبودند.
نامهها و یادداشتهای زندگی نامه ای داروین این احساس را به شخص میدهد که او در کمبریج بیشتر وقتش را صرف جمع آوری سوسکها، بحثهای گیاهشناسی و زمیشناسی با استادانش و شکار و سوارکاری با دوستانی که علایق مشابهی داشتند میکرد تا پرداختن به درسهای مقرر. با این حال امتحانات خود را با موفقیت پشت سر گذاشت و هنگامیکه در سال ۱۸۳۱ مدرک لیسانس علوم انسانی گرفت در فهرست دانشجویان غیرممتاز رتبه دهم را به خویش اختصاص داد. اما نکته مهمتر آنکه وقتی داروین از کمبریج فارغ التحصیل شد، یک طبیعی دان جوان ورزیده بود.
داروین بلافاصله پس از اتمام تحصیلاتش دعوتنامه ای برای پیوستن به کشتی اچ ام اس بیگل (کشتی نیروی دریایی بریتانیا ـ م) به عنوان طبیعی دان و همنشین بزرگ زاده کاپیتان رابرت فیتزروی (R.FitzRoy) دریافت کرد.مأموریت فیتزروی نقشه برداری از سواحل پاتاگونیا، تیرادل فوئگو، شیلی و پرو برای تهیه اطلاعات و رسم نقشههای دقیقتر بود. قرار بود که این سفر ظرف دو یا سه سال به پایان رسد اما عملاً پنج سال طول کشید.
بیگل روز ۲۶ دسامبر سال ،۱۸۳۱ هنگامیکه داروین بیست و دو ساله بود، بندر پلیموت راترک کرد و روز ۲ اکتبر ۱۸۳۶ به انگلستان بازگشت. داروین تا حد ممکن از این پنج سال استفاده کرد. او در یک سفرنامه فوقالعاده خواندنی (در ژورنال پژوهشها) درباره تمام جاهایی که دیده بود ـ جزایر آتشفشانی و مرجانی، جنگلهای استوایی برزیل، پامپاهای (جلگههای علفی آمریکای جنوبی ـ م) وسیع پاتاگونیا، گذرگاهی در کوهستان آند از شیلی به توکومان در آرژانتین و خیلی خیلی جاهای دیگر ـ گزارش میدهد. هر روز تجربههایی جدید و فراموش نشدنی به هرماه داشت و زمینه ای ارزشمند برای کارهایی که در طول عمرش انجام داد فراهم میکرد. او نمونههایی از گروههای بسیار متفاوت جانداران جمع آوری کرد، سنگوارههای مهمیرا در پاتاگونیا از خاک خارج کرد و وقت زیادی را صرف زمین شناسی کرد، اما بیش از همه به مشاهده ویژگیهای طبیعت پرداخت و پرسشهای متعددی درباره چگونگی و چرایی فرآیندهای طبیعی برای خویش مطرح ساخت. او پرسشهای «چرایی» را نه تنها درباره ویژگیهای زمین شناختی و حیات جانوری، بلکه درباره اوضاع سیاسی و اجتماعی نیز مطرح ساخت.
این توانایی او در طرح پرسشهای عمیق و پشتکار او در تلاش برای پاسخ دادن به آنها بود که سرانجام از داروین دانشمندی بزرگ ساخت.
با وجود اینکه هر بار کشتی با هوای نامساعد روبه رو میشد، دریازدگی به شدت داروین را از پا میانداخت، اما او توانست حجم قابل توجهی از منابع علمیمهم را که در سفر همراه داشت، مطالعه کند. برای اندیشههای عالی داروین هیچ یک از آثار علمیضروریتر از دو جلد نخست کتاب «اصول زمین شناسی» (۱۸۳۲) نوشته چارلز لایل (C.Lyell) نبود، که نه تنها دوره پیشرفته ای در زمین شناسی یکنواختی باور ـ uniformitarianism، نظریه ای که بنابر آن تغییرات سطح زمین به تدریج و طی دورههای زمانی طولانی روی داده است ـ را در اختیار داروین گذاشت، بلکه او را با استدلالهای ژان باپتیست لامارک (J.B.Lamarck) در تأیید و استدلالهای لایل در رد اندیشه تکاملی آشنا ساخت.
داروین هنگامیکه بر عرشه بیگل سوار شد، هنوز مانند لایل و تمام معلمانش در کمبریج، به ثبات گونهها معتقد بود. با این حال طی مرحله آمریکای جنوبی سفر بیگل، داروین مشاهدات بسیاری انجام داد که او را سردرگم ساختند و این او را در اعتقاد خویش به ثبات گونهها دچارتردید کرد. اما در واقع دیدار او از گالاپاگوس در سپتامبر و اکتبر ۱۸۳۵ بود که شواهد حیاتی را در اختیار او گذاشت، گرچه در ابتدا آن را درنیافت ـ زیرا در آن توقف بیشتر مشغول پژوهشهای زمین شناختی بود ـ اما نه ماه بعد، در ژوئیه سال ،۱۸۳۶ این عبارات را در دفتر یادداشت روزانه اش نوشت:
«هنگامیکه این جزایر را در دیدرس یکدیگر و دارای صرفاً تعداد اندکی از چهارپایان میبینم که به تصرف پرندگان درآمده اند اما این پرندگان تنها تفاوتهایی جزئی در ساختار دارند و جایگاه یکسانی را در طبیعت اشغال میکنند، باید حدس بزنم که آنها واریته (یکتراز رده بندی پایینتر از سطح گونه ـ م) هستند… اگر این ملاحظات کوچکترین پایه و اساسی داشته باشند، جانورشناسی این مجمع الجزایر کاملاً به زحمت بررسی اش خواهد ارزید: چرا که چنین واقعیتهایی اصل ثبات گونهها را متزلزل خواهد ساخت. »
داروین در اکتبر سال ۱۸۳۶ پس از بازگشت به انگلستان، کلکسیونهای نمونههایش را دستهبندی کرد و آنهارا برای متخصصان گوناگونی فرستاد تا در گزارش رسمیسفر اکتشافی بیگل توصیف شوند.
در ماه مارس ،۱۸۳۶ هنگامیکه پرنده شناس مشهور، جان گولد (J.Gould) با قاطعیت اعلام کرد که مرغان مقلدی (جنس Mimus) که توسط داروین از سه جزیره مختلف در گالاپاگوس جمع آوری شده بودند، برخلاف آنچه داروین گمان میکرد، به جای آنکه واریته باشند سه گونه جداگانه هستن.
داروین برای نخستین بار به فرآیند گونهزایی جغرافیایی پی برد: اینکه هرگاه جمعیتی به طریق جغرافیایی از گونه والد خود جدا شود، ممکن است تبدیل به گونه جدیدی شود. علاوه بر این، اگر پرندههای مهاجرنشینی که از نیای واحدی در آمریکای جنوبی مشتق شده اند، بتوانند در گالاپاگوس سه گونه شوند، آنگاه تمام گونههای مرغ مقلد در قاره میتوانند از یک گونه اجدادی مشتق شده باشند و در زمانی پیش از آن، گونههای جنسهای خویشاوند نیز همین طور و به همینترتیب تا آخر.
اظهار نظرهای متعددی در نوشتههای داروین با قاطعیت نشان میدهند که او از بهار سال ۱۸۳۶ به بعد به طور جدی معتقد به منشأ گرفتن تدریجی گونههای جدید از طریق گونهزایی جغرافیایی و نظریه تکامل از نیای مشترک بود. اما یک سال و نیم دیگر باید میگذشت تا داروین به مکانیسم تکامل، یعنی اصل انتخاب طبیعی برسد. این اتفاق در روز ۲۸ سپتامبر سال ،۱۸۳۸ هنگامیکه داشت «رساله ای در باب اصل جمعیت» اثر مالتوس را میخواند، رخ داد.
در ژانویه ،۱۸۳۹ داروین با دختردایی اش اما وج وود (E.Wedgwood) ازدواج کرد و در سپتامبر ،۱۸۴۲ زوج جوان از لندن به خانه ای اربابی در روستای کوچک داون (در استان کنت) در شانزده مایلی جنوب لندن نقل مکان کردند. داروین تا روز مرگ خود در ۱۹ آوریل ۱۸۸۲ در همین خانه زندگی کرد. سلامتی داروین اقتضا میکرد که به منطقه ای آرام در بیرون شهر برود. از سی سالگی به بعد اغلب دورههایی طولانی در زندگیاش پیش میآمد که او به علت ناخوشی نمیتوانست روزانه بیش از دو یا سه ساعت کار کند ـ در واقع، هنگامیکه در اواخر عمرش ماهها کاملاً از توان میافتاد. ماهیت دقیق بیماری او هنوز مورد اختلاف است، اما تمام نشانهها حاکی از اختلال در دستگاه عصبی خودکار هستند.
- اصل انواع
داروین گرچه در سالهای ۱۸۴۲ و ۱۸۴۴ چند مقاله دستنویس مقدماتی نوشت، اما انتشار نظریههایش درباره تکامل را تا بیست سال دیگر به تعویق انداخت.
او این سالها را به کتابها و مقالات زمین شناختیاش اختصاص داد و تک نگاری دو جلدی ماندگارش درباره کشتی چسبها (گروهی از سخت پوستان که به انگلیسی «بارناکل» نامیده شده و به زیر رده Cirripedia تعلق دارند ـ م).
چرا داروین به جای آنکه در انتشار اکتشاف مهم خود یعنی تکامل از نیای مشترک به وسیله انتخاب طبیعی، شتاب کند، هشت سال را صرف این قطعه از علم ردهبندی کرد؟ پژوهشهای تاریخی مدرن توسط گیسلین (M.T.Ghiselin) و دیگران به وضوح نشان داده است که برای داروین بررسی و تحقیق در مورد کشتی چسبها، دوره تکمیلی پیشرفتهای در تاکسونومی(علم تحلیل صفات جاندار به قصد رده بندی آن ـ م)، ریختشناسی و انتوژنتیک (بررسی سیر تکوین فردی ـ م) بوده و به هیچ وجه نمیتوان آن را زمان هدر رفته به شمار آورد.
تجربه ای که او طی این پژوهشها کسب کرد، مشق ارزشمندی بود برای نوشتن «اصل انواع». (این کتاب در فارسی سه بارترجمه شده که معروفترین آنهاترجمه دکتر نورالدین فرهیخته فقید است. درترجمه مذکور عنوان کتاب «اصل انواع» برگزیده شده که به علت شهرت کتاب درترجمه کنونی نیز از همان نام استفاده شد ـ م)
سرانجام در آوریل سال ،۱۸۵۶ داروین تألیف اثری را آغاز کرد که آن را «کتاب عظیم انواع» مینامید. تقریباً دو سال بعد، پس از آنکه نه یا ده فصل نخست این کتاب را به پایان رسانده بود، نامه ای از یک طبیعی دان به نام آلفرد راسل والاس (A.R.Wallace) دریافت کرد که در آن زمان مشغول جمع آوری نمونه در مالوکاز (Moluccas، بخشی از مجمع الجزایر مالزی بین سولاوسی و گینه نو که یکی از استانهای اندونزی را تشکیل میدهد ـ م) بود.
این نامه که در ژوئن سال ۱۸۵۸ به دست داروین رسید، همراه دست نوشتهای بود که والاس از داروین خواسته بود آن را بخواند و اگر پذیرفتنی میداند، جهت چاپ برای ژورنالی ارسال کند. هنگامیکه داروین دست نوشته را خواند گویی برق او را گرفت. والاس نیز همچون او اساساً به همان نظریه تکامل از نیای مشترک به وسیله انتخاب طبیعی رسیده بود. در اول ژوئیه سال ،۱۸۵۸ دوستان داروین یعنی چارلز لایل و گیاهشناس جوزف هوکر (J.Hooker)، دست نوشته والاس را همراه با گزیدههایی از دست نوشتهها و نامههای داروین، در گردهمایی انجمن لینه لندن ارائه کردند. این نحوه ارائه به معنای انتشار همزمان یافتههای داروین و والاس بود. داروین بی درنگ ایده به پایان رساندن اثر عظیم خویش درباره گونهها راترک گفت و به جای آن کتاب دیگری نوشت که آن را یک «خلاصه» خواند، خلاصه ای که تبدیل به «اصل انواع» مشهور او شد و در روز ۲۴ نوامبر سال ۱۸۵۹ به چاپ رسید.
تأثیر «اصل انواع» فوق العاده بود. کاملاً به درستی آن را «کتابی که دنیا را تکان داد» نامیدهاند. در سال نخست، ۳۸۰۰ نسخه از کتاب فروخته شد و در دوران حیات داروین تنها از چاپهای انگلیسی آن بیش از ۲۶ هزار نسخه فروخته شد. گذشته از این چندین چاپ آمریکایی وترجمههای متعددی از آن منتشر شد. با این حال تنها در دوران حیات ما تاریخدانان دریافتند که تأثیر این کتاب تا چه اندازه بنیادی بوده است. تمامیبحثهای مدرن درباره آینده انسان، انفجار جمعیت، تنازع بقا، هدف انسان و جهان و جایگاه انسان در طبیعت متکی به داروین است.
داروین در بیست و سه سال باقی مانده از عمرش، پیوسته روی بعضی از جنبههای تکامل که نتوانسته بود در «اصل انواع» آنها را آنچنان که باید و شاید پوشش دهد، کار میکرد. در یک اثر دو جلدی به نام «تغییرات گیاهان و جانوران طی فرآیند اهلی شدن» (۱۸۶۸) متهورانه با مسئله چگونگی ایجاد تغییرات ژنتیکی درگیر شد. در کتاب «تبار انسان و انتخاب در ارتباط با جنسیت» (۱۸۶۱) به تکامل گونه انسان میپردازد و نظریه انتخاب جنسی خویش را شرح و بسط میدهد. در «بیان عواطف در انسان و جانوران» (۱۸۶۲) شالوده ای برای بررسی رفتار جانوران بنیان نهاد و در «گیاهان حشره خوار» (۱۸۶۵) سازش چشمگیر ساندو (گونههای جنسی دروزرا ـ م) و سایر گیاهان برای گرفتن و گوارش حشرات را توصیف کرد.
داروین در کتابهای «آثار دگرگشنی و خودگشنی در سلسله گیاهان» (۱۸۶۶)، «اشکال متفاوت گل در گیاهان یک گونه» (۱۸۶۶) و «قدرت حرکت در گیاهان» (۱۸۸۰)، همانطور که در عناوین مشخص شده، درباره جنبههایی از رشد و فیزیولوژی گیاهی بحث میکند و سرانجام در کتاب «تشکیل خاک برگ از طریق عملکرد کرمها، همراه با مشاهداتی درباره عادات آنها» (۱۸۸۱)، به توصیف نقش مهمیکه کرمهای خاکی در تشکیل روخاک بازی میکنند میپردازد.
چگونه یک مرد به ویژه با توجه به محدودیتهای ناشی از بیماری اش توانست این همه دستاورد داشته باشد؟ تنها با کناره گیری و پناه بردن به آرامش بیرون شهر، با خودداری از پذیرش بیشتر مقامهای پیشنهادی یا عضویت در کمیتههای مختلف، و به لطف سخاوت پدرش و درآمد ارثی که او به جا گذاشته بود، داروین توانست کارش را به نتیجه برساند. با این حال داروین آدم گوشه نشینی نبود. او تماس خود را با دنیای علم از طریق نامه نگاریهای گسترده و دیدار از لندن در مناسبتهای خاص حفظ میکرد و شوهری وفادار و پدری متعهد برای ده فرزندش بود. معاصران داروین او را شخصی فوق العاده فروتن و بزرگمنش توصیف کردهاند که برای پرهیز از جریحهدار شدن احساسات دیگران، با آنها مدارا میکرد. علت سخت کار کردن او، عطشی سیراب ناشدنی بود که برای یادگیری داشت، نه به منظور پیشرفت و کسب افتخار. داروین در آثارش دانشمند دانشمندها بود زیرا هرگز برای عامه مردم چیزی ننوشت؛ هرگاه بعضی از کتابهایش در میان عموم به موفقیت چشمگیری دست مییافتند، همواره در حیرت میشد.
با این حال، داروین برای شناخته شدن یافتههایش در میان دانشمندان، میجنگید و این در حالی بود که تنها حلقه کوچکی از دوستان وفادار از او حمایت میکردند ـ از جمله آنها میتوان از لایل، هوکر و توماسهاکسلی (H.T.Huxley) ریخت شناس نام برد که اغلب او را «بولداگ داروین»[سگ مراقب داروین] لقب میدادند زیرا او بود که اغلب موارد در بحثهای عمومیاز نظریههای داروین دفاع میکرد. پرشورترین ستایشگران داروین طبیعیدانان بودند. این طبیعی دانان عبارت بودند از کاشف همزمان تکامل به وسیله انتخاب طبیعی یعنی آلفرد والاس، حشره شناسی به نام هنری والتر بیتس (H.W.Bates) و فریتز مولر (F.Muller) طبیعیدان.
داشتن گروه وفاداری از مدافعان بسیار مهم بود زیرا داروین با بیرحمیغیرمعمولی مورد حمله قرار میگرفت. در سال ،۱۸۶۰ لوئیس آگاسی (L.Agassiz)، جانورشناس دانشگاههاروارد نوشت که نظریه داروین «یک اشتباه علمیاست که در دادهها مغایر با حقیقت، در روش غیرعلمیو در گرایش زیانآور است. » اصل انواع توسط فلاسفه، الهیدانان، ادیبان و دانشمندان آن روزگار به طور گسترده ای در مجلات نقد شد. با فاصله، اکثریت نقدها حتی اگر به طور افراطی خصمانه نبودند، دست کم منفی بودند. جالب اینکه این استقبال منفی پس از درگذشت داروین در سال ۱۸۸۲ نیز ادامه یافت و در بعضی حلقهها تا به امروز نیز ادامه دارد.
- روش علمیداروین
سالهایی که داروین طی آنها روی دست نوشته کتاب عظیم انواع کار میکرد، اتفاقاً همان سالهایی بود که طی آنها رشته ای که فلسفه علم نامیده میشود در انگلستان آغاز شد. داروین هنگامیکه هنوز دانشجو بود، «گفتمان مقدماتی درباره بررسی فلسفه طبیعی» اثر جان هرشل (J.Herschel) را با اشتیاق خوانده بود و این کتاب همچنان یکی از نوشتههای مورد علاقه او باقی ماند.
گذشته از این داروین کتابهای ویلیام ویول (W.Whewell) و جان استوارت میل ( J,S.Mill) را نیز خواند و با جدیت تلاش کرد تا رهنمودهای آنها در بررسی تاریخ طبیعی را دنبال کند. این کار بسیار دشوار بود زیرا توصیههای نویسندگان گوناگون اغلب ضد و نقیض بودند؛ در نتیجه گفتههای خود داروین نیز در این باره چنین هستند. داروین برای متقاعد کردن بعضی از خوانندگانش تاکید دارد که از «روش حقیقی بیکنی» (منتسب به فرانسیس بیکن، فیلسوف و سیاستمدار انگلیسی ـ م) پیروی میکند، یعنی استقراری مستقیم. در واقع، او درباره هر موضوعی که با آن روبه رو میشد به «گمانه زنی» میپرداخت. او دریافت که شخص نمیتواند مشاهده کند مگر آنکه فرضیه ای داشته باشد که براساس آن مشاهدات مناسب راترتیب دهد. از این رو داروین مینویسد، «تردید نمیتوانم کرد که افراد نظری، با داشتن کنترل بر آن، مشاهده گران بسیار بهتری را تشکیل میدهند. » او دیدگاههایش را شفافتر از همه در نامه ای به هنری فاوست (H.Fawcett) عنوان میکند: «در حدود ۳۰ سال پیش بسیار گفته میشد که زمین شناسان باید مشاهده کنند، نه آنکه نظریهپردازی کنند؛ و خوب به یاد دارم که یک نفر میگفت در این صورت فرد میتواند وارد یک حفره شنی شده، به شمارش ریگها و توصیف رنگ آنها نیز مشغول شود. چقدر شگفت آور است که بعضیها درک نمیکنند تمام مشاهدات اگر قرار است فایده ای داشته باشند باید در تایید یا رد نظریه ای باشند!»
روش داروین عملاً روش دیرینه بهترین طبیعیدانان بود. آنها پدیدههای متعددی را مشاهده کرده و همواره تلاش میکنند تا چگونگی و چرایی مشاهداتشان را درک کنند. هر گاه چیزی با بقیه موارد مطابقت نکند، آنها حدس میزنند و آن حدس را با مشاهدات بیشتر میآزمایند که منتهی به ابطال یا تقویت فرض نخستین میشود. این شیوه با فرمولهای تجویزی فلسفه علم چندان جور در نمیآید، زیرا این روش عبارت است از جلو و عقب رفتن مداوم میان انجام مشاهده، طرح پرسش، فرضیهسازی یا مدل سازی، آزمودن آنها با انجام مشاهدات بیشتر و به همینترتیب.
نظرآوری داروین فرآیندی کاملاً روشمند و منضبط بود که مانند تمام دانشمندان مدرن توسط او نیز مورد استفاده قرار میگرفت و به برنامه ریزی آزمایشها و گردآوری مشاهدات بیشتر جهت میداد. من هیچ یک از دانشمندان پیش از داروین را نمیشناسم که این روش را با این انسجام به کار برده و به این همه موفقیت رسیده باشند.
اینکه داروین نابغه بوده است اکنون دیگر به دشواری میتواند موردتردید قرار گیرد. گو اینکه برخی از مخالفان وی در گذشته چنین اعتقادی داشتند. اما دست کم بیست زیستشناس دیگر باهوش برابر وجود داشتهاند که از عهده برابری با داروین در دستاوردهایش برنیامدند، آن چیست که داروین را از تمام دانشمندان دیگر متمایز میسازد؟
شاید بتوان با بررسی این نکته که داروین چه نوع دانشمندی بوده است، به این پرسش پاسخ داد. همان طور که داروین خود گفته است، او از ابتدا و پیش از هر چیز طبیعیدان بوده است. او مشاهدهگری عالی بود و مانند تمام طبیعیدانان دیگر به تنوع آلی وسازش علاقه داشت. طبیعیدانان به طور کلی توصیف کننده و ویژگی شمار هستند، اما داروین علاوه بر اینها نظریهپردازی بزرگ بود، کیفیتی که تنها طبیعیدانان بسیار اندکی تاکنون از آن برخوردار بودهاند. از این نظر داروین بیشتر شبیه برخی از دانشمندان فیزیک پیشرو در روزگار خویش بود. اما داروین از لحاظی دیگر نیز با طبیعیدانان معمولی تفاوت داشت. او نه تنها یک مشاهدهگر بود بلکه هر گاه با مسئلهای سر و کار داشت که راه حل آن میتوانست با آزمایشی روشن شود، آزمایشگری خوش ذوق و خستگی ناپذیر بود.
فکر میکنم این نکته برخی از سرچشمههای عظمت داروین را روشن میکند. عمومیت استعدادها و علایق داروین او را از پیش برای آنکه پلساز بین رشتهها شود آماده ساخت. او را قادر ساخت که از زمینه خویش به عنوان یک طبیعیدان برای نظریه پردازی درباره بعضی از دشوارترین مسائلی که کنجکاوی ما را بر میانگیزد استفاده کند و داروین با وجود باورهای فراگیر و ریشهدار به عکس نظریه تکامل، در نظریه پردازیاش کاملاً بیباک بود. ذهنی درخشان، جسارت فکری بی نظیر و توانایی در آمیختن عالیترین ویژگیهای یک طبیعیدان ـ مشاهدهگر، نظریهپرداز فلسفی و آزمایشگر. جهان تاکنون تنها یک بار چنین آمیزه ای را به خود دیده است و آن در وجود مردی است به نام چارلز داروین.