هربرت اسپنسر در کل یک تکاملگرا بود و «داروین» خودش در نسخهٔ ویرایش شدهٔ «منشأ انواع»، البته به اشتباه، ادعا کرده بود که عقیدهٔ اسپنسر در مورد بقای اصلح بیلنی ماهرانهتر از تفکر او در مورد فلسفهٔ انتخاب طبیعی است.
به سختی می توان هستهٔ کار اسپنسر را در چند پاراگراف محدود توضیح داد. نگاهی اجمالی و سطحی به تکاملیگرایی او با اثرات تئوریزه شدهٔ رشد جمعیتی بر تکامل آغاز میشود. با افزایش جمعیت (تودهها)، «خصیصهٔ نخستین تکامل»، یعنی نوعی «ادغام» ساختاری نیز افزایش مییابد. افزایش جمعیت و ادغام با «خصیصهٔ ثانویه، تمایزیاب» همراه شده است. این «قانون تکامل» است که او آن را «دگرگونی از خصائص همگن به ویژگیهای ناهمگن» تعریف کرده و اصطلاحاً قابل تقلیل به یک «علت عام» است: «هر نیروی فعالی بیش از یک تغییر ایجاد میکند و هر علتی بیش از یک معلول بر جای می گذارد.».
در تفکر اجتماعی دغددغهی تغییر و تحول بسیار کهن است. با این حال، متفکران معدودی هستند که بیشتر از مارکس و اسپنسر برای ابن مسئله اهمیت قائل شده باشند.
این درسها در مورد ماهیت است و نویدی حیاتی را در باب علوم اجتماعی ابتدایی شکل میدهد. متأسفانه اما بیشتر آن از دست رفته است. چنانچه «دی. و ای. پیلی» (۱۹۷۲) در مقدمهٔ برجستهاش دربارهٔ منتخب آثار اسپنسر گفته است که سازههای نظری جامعهشناسان «تحت سیطرهٔ نیروهای اجتماعی عصر خویش است.» در واقع «پیلی» ممکن است قدری بخشنده باشد، زیرا نوعا تمرکز جامعهشناسان محدودتر از معنایی است که واژهٔ «عصر» افاده می کند.
به عنوان یک گروه، جامعهشناسان از فقدان دیدگاه درزمانی رنج میبرند. اغلب به نظر میرسد که ما نسبت به بسیاری از وقایع زمانی و ریشههایی که در طول زمان و در سطوح زیرین حوادت بشری توسعه بافتهاند، ناآکاه هستیم.
تا اندازهای، نگاه کلانتر به تکاملگرایی اسپنسر با یادآوری مجدد آموزهٔ مالتوسی اسپنسر امکان پذیر است؛ آموزهای که طی آن، افزایش جمعیت مستلزم فشاری مستمر بر ابزارهای امرار معاش است. این افزونی تقاضا نسبت به عرضه، مطالبه برای «مهارت، هوشمندی و کنترل شخصی» را برمیانگیزد.
این فشارهای محیطی گروههای متکی بر منافع شخصی را برای طراحی راهبردهای موثرتر برای بقا و موفقیت تهییج میکند. این جستوجو برای تامین و فراهم آوردن نیازهای شخصی است که ادعا میشود منبع بنیادین اجتماعی بودن انسان است: و لذا «زندگی کردن در کنار هم پدیدار میشود؛ چرا که به طور میانگین منافع بیشتری را به زندگی جداگانه برای تک تک افراد فراهم میآورد.
بنابراین و تا حدی، افزایش جمعیت به مثابه مادر ابداع و «پیشرفت» بشری است ب این حال اینطور نیست که همهٔ اشخاص از نظر طببیعی به صورتی برابر برای کسب سطوح عالیتر مهارت و خلاقبت تجهیز شده باشند. از این رو «از نخستین روزهای حیات، غلبهٔ یک فرد بر دیگری به صورت کلان، پیروزی،… یک فرد بیشتر انطباقیافته بر فرد کمتر انطباقیافته بوده است.» این سخنان هرگونه تردیدی را در مورد باور اسپنسر به «محرک اول» در روابط انسانی از میان میبرد. مکانیسم نهایی مورد نظر او از تکامل همانند نگرش «داروین» است: انتخاب طبیعی یا تاثیر تمایزبخش نسل ها بر نسلهای آینده به سبب تنوع ژنتیکی افراد و جمعیتها.
با در نظر داشتن اصلی توانمندیهای تمایزبخش، طبق نظریات اسپنسر، تمام تلاشهای طبیعت رهانیدن خودش از «عناصر ضعیف» است. ابن امر به صراحت شده است و بنا باعت شده که داروین عبارت نادرست و گول زنندهٔ «بقای اصلح» را به کار ببرد. مهمتر اینکه این عقیده متأسفانه به القای این بیماری ذهنی کمک کرده که «داروینیسم اجتماعی» و ویروس آن از ریشههای سرمایهداری سنتی رشد کرده است و هیچ رابطهای با نظریهٔ داروین ندارد یا اگر دارد، این رابطه بسیار کم است.
البته ممکن است به طور منطقی استدلال شود که اسپنسر در صدد بوده قوانین طبیعی را توصیف نماید و نه اینکه سیاستهای اجتماعی را تجویز کند، اما غالباً ناشیگری و اشتباهاتی فاحشی در روش او در تبیین ایدههای تکاملی وجود داشته است. یک اشتباه به ویژه در دیدگاههای او کاملا فاحش است که مبنای آن ممکن است به شکلی همدلانه نادیده گرفته شده باشد؛ این که: «نه در گذشته و نه در زمان حال هیچ گونه شواهد قابل اتکایی مبنی بر اینکه جمعیتها (جوامع ) «از نظر طبیعی» به گونهٔ نابرابری برای دستیابی به سطوح عالی تمدن مجهز شدهاند، وجود نداشته است.»
با این حال، مهمترین دیدگاه اسپنسر تمرکز بر رقابت و تغییر بود که به خودی خود به شدت اشتباهآمیز، سطحی و ناخوشایند بود. اما این توهینآمیز است که اگرچه چیزهای بسیاری وجود داشت که بعداً جامعهشناسان بتوانند از اسپنسر فرابگیرند، وقتی هم جامعهشناسان به اسپنسر توجه میکردند، اغلباوقات با اتهام و ناسزا از او یاد میکردند.
این گرایش تحقیرآمیز نسبت به کار اسپنسر یکی از ویژگیهای کلیتر گفتمان جامعهشناختی را آشکار میسازد. جامعهشناسان به بازتاب اشتباهات احمقانه مشتاقترند تا به بازتاب نویدهایی که در بافت کلی شان وجود دارد. این نوع دانشوری آسان است. دانشمندان موفق بیشتر تمایل دارند که به دنبال مسیرهای نویدبخشی در پس مردابهای دردسرساز بگردند.
نمونهٔ آن هم «چارلز داروین» است. او خطاهایش را قبول داشت. مثلا چنانچه اشاره شد، او اجازه داد عقاید کلیدی خود در زمینهٔ انتخاب طبیعی، حداقل در برخی زمینهها، با نظریهٔ اسپنسر در مورد «بقای اصلح» تلفیق شود. او برخی از تصورات نادرست «لامارک» در مورد به ارت بردن ویژگیهای اکتسابی را، مانند «ترقیگرایان» قرن خود پذیرفته بود و مکررا بر استدلالهای تطابقگرای کلان تاکید داشت اما لو در مورد برخی چیزهای دیگر نیز دچار اشتباه شده بود؛ مثلا در مورد روشی که در آن «انتخاب جنسی به عنوان یک مکانیسم تکامل حیاتی، به گزینش طبیعی مربوط میشد. پژهشگران داروینی اما نسبت به این نقصها بیتوجه نماندند و زمان را نیز با ساختن سرمایههای نادرست از آن ها از دست ندادند.
در حدود ۱۹۳۰ آنها بر درسهای مفید داروین تسلط یافتند، ویژگیهای ژنتیک جمعیتها را کشف کردند و در نتیجه یک نظریهٔ ترکیبی را تولید کردند که کاری کرد تا جنبههای بهتر نظریهٔ داروین بزرگتر به نظر برسند و نه کوچکتر. به همین شکل و به رغم نقایصی موجود در جامعهشناسی تکاملی اسپنسر، درسهای مهم بسیاری در این جامعهشناسی وجود دارد و این خندهآور است که یکی از این درس ها را بسیاری از جامعه شناسان تقریبا به طور کلی به عنوان یک خطا در مقیاس کلان در نظر گرفتهاند؛ یعنی آنچه که اصطلاحا آن را «تمثیل ارگانیسمی» مینامند.
بر این مبنا، اسپنسر شباهتی میان جامعه و ارگانیسم برقرار کرده بود، اما در مورد چنین تمثیلهایی نکتهٔ اشتباهی وجود نداشت، به این شرط که از آنها به منزلهٔ ابزاری برای نشان دادن استفاده نشود. تمثیلها ابزارهای ابتدایی علم هستند که برای گذار از حوزه ای شناخته شده به حوزهٔ کمترشناخته شده مورد استفاده قرار می گیرند.
خوانش دقیق آثار اسپنسر نشان میدهد که وی از تمثیل به شیوهای مناسب بهره گرفته است. به علاوه وی مراقب بوده تا تفاوتها و نیز شباهتهایی را که بین ارگانیسمها و جوامع مشاهده کرده بود، به طور فهرستوار ذکر کند. در واقع اسپنسر از نخستین افرادی بوده که نقش عمدهٔ ایفا شدهٔ «سیستم» را در تا تحقیقات علمی درک کرده است. لذا تمثیل ارگانیسمی در انتزاعیترین سطح آن برقرار شده است تا بر وابستگی متقابل آشکار موجود در میان بخشهای سیستم اجتماعی تاکید کند.
این گفتهٔ اسپنسر نیز شاهدی مجدد بر این باور است: «باید بار دیگر تأکید شود که هیچ گونه شباهتی بین اجتماع سیاسی و یک زنده وجود ندارد، مگر آنهایی که برآمده از وابستگی متقابل اجزای آن هاست؛ ویژگیای که میان اجتماع سیاسی و جسم زنده مشترک است»
فارغ از تصورات نادرستی که در مورد استفادهٔ اسپنسر از تمثیل وجود دارد، این را باید روشن کنیم که طبق تعریف، تمثیلها تحلیلهایی مقایسه ای را برمی انگیزند. این درسی عمده از اسپنسر است که تقریباً نادی شده است. هدف نهایی او ارائهٔ یک «نظریهٔ انسانیت» با «ماهیت انسانی» بود و ابن تنها از طریق یک تحلیل مقایسهای از نهادهای انسانی مختلف امکانپذیر میشود.
برای نمونه، «مهمترین وظیفهای که تاریخدانان میتوانند انجام دهند، این است که زندگی انسانها را به گونهای روایت کنند که منابع لازم برای یک جامعهشناسی تطبیقی و به تبع آن، تعیین قوانین نهاییای را فراهم کنند که پدیدههای اجتماعی با آنها هم نوا هستند»
در مقام نتیجهگیری از این مطلب مختصر دربارهٔ جامعهشناسی اسپنسر، جا دارد به مزیت دیگری از کار اسپنسر اشاره کنیم. وی بر خلاف بسیاری دیگر از جامعهشناسان از تکنیک «فردگرایی روش شناختی» استفاده کرد؛ تکنیکی که استفاده از آن در علوم جدید بسیاری رایج است. جامعهشناسان بین این رویکرد و آنجه که تحلیل ساختاری نامیده میشود، به چند دسته تقسیم شدهاند.
مثلا ما «آرا»ی افراد را در مورد چگونگی و چرایی مسائلی متعدد کاوش میکنیم، اما نوعا دادهها را از چشمانداز متغیرهای ساختاری مختلفی (مانند خانواده، مذهب، طبقه و جامعه) ارزیابی میکنیم. این موضع نشانگر وضعیت خاص جامعهشناسی بود که باید از این دو یکی را انتخاب میکرد. فارع از هر پیامدی که ممکن است این علاقه به ابعاد «ساختاری» زندگی انسانی بر برون دادهای جامعهشناختی داشته باشد، ما حداقل از یک واقعیت مطمئن خواهیم بود: این رویکرد هیج علم انباشتی و قانون بنیاد سازمان یافتهای را تولید نکرده است.
هربرت اسپنسر در مورد روشهایی که در تحقیقاتش به کار می گرفت صریح بود. در یک کلام، برای او «اصل کلی این بود که ویژگی واحدها، ویژگیهای انباشتها را تعیین میکنند»؛ بنابراین قوانین جامعهشناختی باید به روشنی بر اساس این اصلی بیان شوند. شاید بگوییم همانطور که امیل دورکیم ما را به باور آن واداشته است، راه دیگری وجود دارد یا تقذیبا بدون استثنا چنین ادعایی مطرح شده است. اما هنوز این راه کشف نشده بود. در این میان، راهبرد اسپنسری به شکل فزایندهای محصولات متعدد و ارزشمندی را در رشتههایی به غیر از جامعه شناسی تولید کرده است