مردم برای ارتباط با یکدیگر زبانهای متعددی را به کار میبرند که به طور قابل ملاحظهای در اطلاعاتی که آنها به یکدیگرمنتقل میکنند تغییراتی ایجاد میکند. محققان به دنبال پاسخ به این سؤال هستند که آیا زبانهای متفاوت ممکن است تواناییهای شناختی متفاوتی را منتقل کنند. در سال های اخیر شواهد تجربی برای این ارتباط علّی(causal relation) مطرح شده است و به این نکته اشاره میکند که زبان مادری یک شخص، واقعاً شیوهای را که فرد درباره جنبههای متعدد جهان شامل مکان و زمان و … میاندیشد شکل میدهد. یافتههای اخیر همچنین به این نکته اشاره میکند که زبان(language) بخش و جزئی از جنبههای تفکر(thought) است و اهمیت آن فراتر از آن چیزی است که دانشمندان پیش از این تشخیص داده بودند.
زبان و شناخت جهان
یک کودک پنج ساله در یک فرهنگ میتواند کاری را به راحتی انجام دهد که دانشمندان و عالمان برجسته در فرهنگهای دیگر با آن به کشمکش میپردازند.
این تفاوتی بزرگ در توانایی شناختی(cognitive ability) است. چه چیزی میتواند آن را تبیبن کند و توضیح دهد؟ پاسخ شگفتآوری که میتوان مطرح کرد ممکن است زبان باشد. این اندیشه که زبانهای مختلف ممکن است مهارت های شناختی مختلفی را منتقل کنند قدمتی طولانی دارد.
از دهه ۱۹۳۰ این مسأله را زبان شناسان آمریکایی ادوارد ساپیر(Edward sapir) و بنجامین لی ورف(Benjamin lee whorf) مطرح کرده بوند. آنها این مسأله را بررسی کردند که چگونه زبانها شیوهها و روش هایی را پیشنهاد میکنند که صحبت کنندگان به زبانهای مختلف ممکن است تحت تأثیر آنها به طور متفاوتی فکر کنند. هر چند ایدههای آنها در ابتدا با اقبال خوبی مواجه شد اما یک مشکل کوچک وجود داشت: فقدان کامل شواهد برای اینکه از ادعاهای آنها حمایت کند.
تا دهه ۱۹۷۰ بسیاری از دانشمندان از فرضیه ساپیر- ورف قطع امید کرده بودند اما امروزه با گذشت چند دهه، مجموعهای از شواهد تجربی نشان میدهند چگونه زبان، تفکر را شکل میدهد. شواهدی تجربی این عقیده جزمی دیرینه درباره جهان شمولی(universality) را زیر سؤال بردهاند و بینشها و شناختهای جذاب و خیرهکنندهای درباره خاستگاه آگاهی و ساختار واقعیت ارائه می دهند. این نتایج دارای مفاهیم و اشارات مهمی برای حقوق، علم سیاست و تعلیم و تربیت است.
در سراسر جهان افراد با یکدیگر از طریق به کارگیری مجموعه خیرهکنندهای از زبانها- حدود۷۰۰۰ زبان- ارتباط برقرار میکنند و هر زبان چیزهای مختلفی از متکلمینشSpeakers)) طلب میکند. برای مثال، فرض کنید که من میخواهم به شما بگویم که«عمو وانیا((uncle Vanya را در خیابان بیست و چهارم دیدم». در زبانی که در منطقه پایوا گینه نو(Papua new Cuneo) صحبت میشود از فعل جمله ذکر شده چنین برداشت می شود که این رویداد در حال، دیروز یا در گذشته دور اتفاق افتاده است در حالی که در زبان اندونزیایی، این فعل دلالت میکند که این رویداد قبلاً رخ داده است یا در حال رخ دادن بوده است. در زبان روسی، فعل، جنسیت را معلوم می کند. در ماندارین(چین)، من مجبور خواهم بود که مشخص کنم که uncle به خانواده مادری تعلق دارد یا به خانوادهی پدری و اینکه ارتباط او به شکل سببی است یا نسبی زیرا کلمات مختلفی برای همه انواع مختلف uncle وجود دارد و در پیراها(Piraha)، زبانی که مردمان آمازون با آن صحبت میکنند من نمیتوانم عبارت «بیست و چهارم» را به کار بردم زیرا هیچ کلمهای برای اعداد دقیق وجود ندارد و تنها کلماتی برای(اندک) و (بسیار) وجود دارد.
زبان ها به روش های بیشماری از یکدیگر متمایزی میشوند اما تنها به دلیل اینکه افراد به طور متفاوت صحبت میکنند ضرورتاً به این معنا نیست که آنها به طور متفاوتی فکر میکنند. چگونه ما میتوانیم بگوییم که صحبتکردن به زبانهای مختلف از جمله روسی، اندونزیایی، ماندارین، پیراها و … در حقیقت منجر به توجه کردن، به خاطر آوردن و استدلال کردن درباره جهان به شیوههای مختلف میشود که ریشه در زبانهایی دارد که این افراد با آنها صحبت می کنند؟
پژوهش های من نشان می دهد که چگونه زبان حتی بنیادیترین ابعاد تجربه بشر یعنی مکان، زمان، علیت(Causality) و روابط با دیگران را شکل میدهد. اجازه بدهید در مورد منطقه پورمپرا(Pormpuraw) صحبت کنیم. بر خلاف انگلیسی، زبان کوک تایوری(Kuuk Thaayorre) که درپورمپرا صحبت میشود اصطلاحات فضایی نسبی مانند راست و چپ را به کار نمیبرند بلکه صحبتکنندگان به این زبان بر حسب جهات اصلی مطلق(شمال، جنوب، شرق، غرب) صحبت می کنند. البته ما در انگلیسی اصطلاحات مربوط به جهات اصلی را به کار میبریم اما این کاربرد فقط برای مقیاسهای فضایی بزرگ است.
برای مثال، ما نمی گوییم که «آنها در قسمت شمالی میز نهارخوری نشستهاند» اما در زبان کوک تایوری، جهات اصلی در همه مقیاسها به کار می رود. این بدین معنا است که فرد میتواند جملاتی شبیه این جمله که «فنجان قسمت شمالی بشقاب است» را به کار برد یا همین طور جمله ای مانند این جمله «پسری که در قسمت شمالی بتی ایستاده است برادر من است».
در پورمپورا، فرد همواره باید جهتدار باقی بماند تا قادر باشد که به طور شایسته صحبت کند. علاوه بر این، جدیدترین کاری که توسط استفان لونیسون(Stephen Levinson) از مؤسسه پلانک برای روانشناسی زبان در هلند و جان هاویلند(John Haviland) از دانشگاه کالیفرنیا در بیش از دو دهه گذشته انجام شد نشان داد که افرادی که با زبان هایی صحبت می کنند که بر جهات مطلق تأکید میکنند به طور برجستهای در حفظ رابطه خود با مکانی که در آن هستند مهارت دارند و این مسأله حتی در مورد چشماندازها و مناظر ناآشنا یا داخل ساختمان های ناآشنا نیز صدق میکند. آنها بهتر از مردم و گروهی عمل می کنند که در محیط مشابهی زندگی میکنند اما چنین زبان هایی را به کار نمیبرند. مقتضیات زبانهای آنها این مهارت و توانایی شناختی(cognitive prowess) را آموزش و تحمیل میکند.
مردمی که به طور متفاوت درباره مکان و فضا فکر می کنند به همان نحو به طور متفاوتی در مورد زمان فکر میکنند. برای مثال به تعدادی از افرادی که به زبان کوک تایوری صحبت می کردند مجموعه ای از تصاویر ارائه شد که توالی زمانی را نشان میداد. یک مرد سالخورده، یک تمساح در حال رشد، یک موزی که رسیده و قابل خوردن است. سپس از آنها خواسته شد که تصاویر را بر روی زمین به نحوی قرار دهند که نظم زمانی درست را نشان میدهد. هر فرد دو بار مورد آزمایش قرار گرفت وهر بار با جهت اصلی متفاوتی مواجه شد. انگلیسی زبانان که این تکلیف را انجام دادند کارتها را به نحوی قرار دادند که زمان را از چب به راست نشان می داد.
این وضعیت نشان میداد که جهت نگارش در یک زبان تأثیر می گذارد بر اینکه چگونه افراد توالی زمانی را سازمان دهی و طبقه بندی کنند. صحبت کنندگان به زبان کوکتایور، هر چند به طور عادی کارتها را از چپ به راست قرار ندادند آنها کارتها را در جهت شرق به غرب در کنار هم قرار دادند. این بدان معنا است هنگامی که آنها در جهت شمال نشسته بودند کارتها از راست به چپ قرار داده میشد. هنگامی که آنها در جهت شرق قرار داشتند کارتها را در جهت بدن خودشان قرار میدادند. در حالی که به هیچ کدام از شرکت کنندگان گفته نشده بود که آنها در کدام جهت قرار داشته و نشستهاند. فرد صحبت کننده به زبان کوکتایوری میدانست که به طور خود انگیخته جهت های فضایی را برای بازنماییهای زمان به کار گیرد.
بازنمایی های زمان به شیوههای متعدد در جهان تغییر می کند. برای مثال انگلیسیزبان ها، آینده را به عنوان امری در جلو و گذشته را در عقب و پشت خود در نظر میگیرند. در پژوهشی مشاهده شد که انگلیسی زبانها به طور ناخودآگاه بدنشان را به سوی جلو تکان میدهند هنگامی که آنها در مورد آینده صحبت می کنند و بدنشان را به عقب تکان میدهند هنگامی که آنها در مورد گذشته فکر می کنند. اما در آیمارا(Aymara) که سرخپوستان بولیوی و پرو قرار دارند زبانی به کار میرود که در آن گفته میشود که گذشته در جلو و آینده در پشت قرار دارد و به همین دلیل زبان تن(body language) این افراد با شیوهی صحبتکردن آنها سازگار است.
صحبتکنندگان به زبانهای مختلف در اینکه آنها چگونه حوادث و رویدادها را توصیف میکنند و در نتیجه چگونه آنها به خوبی میتوانند کسی را که کاری را انجام داده است به یاد آورند متفاوت هستند. همه حوادث، حتی تصادفهای خیلی سریع، پیچیده هستند و ما را ملزم می کنند آنچه را که رخ داده است تعبیر و تفسیر کنیم. انگلیسی زبانان تمایل دارند که اشیاء و امور را در قالب الفاظ بر حسب آنچه که افراد آنها را انجام میدهند بیان کنند. در مقابل، کسانی که به ژاپنی یا اسپانیایی صحبت میکنند هنگامی که یک رویداد یا حادثه تصادفی را توصیف می کنند کمتر احتمالاً به فاعل یا همان عامل(agent) اشاره میکنند. برای مثال یک انگلیسیزبان می تواند چنین جمله ای را به کار ببرد که «جان، گلدان را شکست» در حالی که همین جمله توسط یک ژاپنی زبان یا اسپانیایی زبان به این شکل به کار میرود که «گلدان شکست». چنین تفاوت هایی میتواند تأثیر بگذارد بر اینکه چگونه افراد آنچه را که اتفاق میافتد و دارای پیامدهایی برای حافظه شاهد عینی است تعبیر و تفسیر میکنند.
در پژوهش ما که در سال ۲۰۱۰ منتشر شد انگلیسیزبانها و کسانی که به زبان ژاپنی و اسپانیایی صحبت می کردند فیلم دو مردی را دیدند که بادکنکیهایی میترکاندند و یا در حال شکستن تخممرغهایی بودند و یا اینکه نوشیدنی را عمداً یا تصادفی می ریختند. بعد از دیدن فیلم ما از آنها یک آزمون حافظه گرفتیم.
برای هر رویدادی که آنها مشاهده کرده بودند مجبور بودند که بگویند کدام مرد آن عمل را انجام داده بود درست شبیه آنچه پلیس در مورد تصاویر افراد مظنون انجام میدهد و از فرد شاهد در مورد تصاویر سؤال می کند. گروه دیگری از انگلیسیزبانها و کسانی که به اسپانیایی و ژاپنی صحبت میکردند همین رویدادها و حوادث را توصیف کردند. هنگامی که ما به داده های حافظه(memory dada) نگاه کردیم دقیقاً تفاوت هایی در حافظه این افراد شاهد مشاهده کردیم که به وسیله الگوهایی در زبان قابل پیشبینی بود. صحبتکنندگان به هر سه زبان حوادث و رویدادهایی را که به صورت ارادی انجام شده بود توصیف میکردند و چیزهایی مانند این جملات را -«او بادکنک را ترکاند»- بیان میکردند و هر سه گروه به یاد میآورند که چه کسی این اعمال ارادی را انجام داده است.
هنگامی که به رویدادهای تصادفی میرسیدیم تفاوت ها آشکار میشد. صحبت کنندگان به زبان ژاپنی و اسپانیایی کمتر احتمال داشت که به عامل انجام دهنده کار یا فعالیت اشاره کنند در صورتی که انگلیسی زبانها به عامل و انجامدهنده اشاره می کردند. در واقع صحبت کنندگان به زبان ژاپنی و اسپانیایی در مقایسه با انگلیسیزبان ها کمتر به یاد میآورند کسی را که آن کار را انجام داده است و این بدان علت نبود که آنها دارای حافظه ضعیفتری بودند زیرا آنها فاعل و عامل رویدادهای ارادی را همانند انگلیسیزبان ها به یاد میآورند.
زبان و یادگیری
نه تنها زبانها برآنچه که ما به یاد میآوریم تأثیر میگذارند بلکه ساختار زبانها میتواند موجب سهولت یا دشواری یادگیری چیزهای جدید شود. برای مثال، به دلیل اینکه واژه های مربوط به ارقام در برخی از زبان ها بسیار شفاف تر از زبان انگلیسی، ساختار بنیادین ۱۰ عدد اصلی را آشکار می سازند(مثلاً در زبان ماندارین اعداد مشکل آفرینی همچون ۱۱ و ۱۳ وجود ندارند)، ازاین رو کودکان متکلم به این زبان ها به راحتی قادر به آموختن ۱۰ عدد اصلی هستند و هر چه تعداد سیلاب های کلمات مربوط به ارقام کمتر باشد به یاد سپاری شماره تلفن ها و محاسبات ذهنی آسان تر می شود. زبان حتی می تواند کودک را در تشخیص جنسیت یاری رساند.
در ۱۹۸۳ محققین دانشگاه جرجیا مطالعه ای را در این زمینه بر روی کودکان متکلم به سه زبان عبری، انگلیسی و فنلاندی انجام دادند. زبان عبری در میان سه زبان مورد نظر از این لحاظ برتر است چرا که در زبان عبری کلمه تو یا شما با نظر به جنسیت مخاطب فرق می کند. بنابراین کودکان عبری زبان یک سال پیشتر از دیگر کودکان به جنسیت خویش آگاهی پیدا می کنند. برخی یافتههای شگفتانگیز پیرامون تفاوتهای میان زبانی(Cross- cultural differences) در شناخت(cognition) مشاهده شده است. اما ما چگونه میتوانیم بدانیم که آیا تفاوت ها در زبان موجب تفاوت در تفکر میشوند یا اینکه قضیه بر عکس است. شواهد نشان می دهد که هردو شکل را می توان تصور کرد. بدیهی است که شیوه ای که ما میاندیشیم بر شیوه صحبت کردن ما تأثیر میگذارد اما شیوه صحبت کردن نیز به نوبه خود بر شیوه اندیشیدن تأثیر می گذارد. دهه گذشته میزبان اثباتها و دلایل صریح برای بیان این مسأله بود که در واقع زبان یک نقش علّی در شکلگیری شناخت بازی می کند. مطالعات نشان داد که تغییر دادن در نحوه صحبت کردن افراد شیوه و چگونگی اندیشیدن آنها را تغییر میدهد. یاد دادن کلمات جدید مربوط به رنگها به افراد نمونهای بود که نشان میداد توانایی این افراد در تمیز رنگها به تبع فرایند یادگیری تغییر میکند. همچنین تعلیم دادن شیوه جدیدی از صحبت کردن پیرامون زمان، موجب میشد که این افراد شیوه جدیدی برای تفکر پیرامون زمان داشته باشند.
شیوه دیگری برای بررسی و اشاره کردن به این مسأله، مطالعه افرادی است که در دو زبان مهارت دارند. مطالعات نشان داده است که چگونگی اندیشیدن پیرامون جهان توسط دو زبانهها(bilinguals) وابسته به این مسأله است که آنها با کدام زبان صحبت می کنند. مجموعه ای از یافته ها در سال ۲۰۱۰ منتشر شد که نشان می داد دوست داشتن یا دوست نداشتن چیزی توسط شما وابسته به زبانی است که به کار می برید. پژوهش هایی در دانشگاه هاروارد و تعداد دیگری از دانشگاهها بر روی دانشجویان دوزبانه عربی- فرانسوی، انگلیسی- اسپانیایی و عربی- عبری انجام شد. در هر مورد سوگیری ها و تعصبهای ضمنی شرکت کنندگان بررسی شد.
برای مثال، از دو زبانههای عربی- عبری خواسته شد که سریع دکمه هایی را در پاسخ به کلماتی تحت شرایط مختلف فشار دهند. در یک موقعیت اگر آنها نام یهودی مانند(yair) یا خصیصه مثبت مانند نیکی یا قوی را می دیدند به آنها یاد داده شده بود که کلید M را فشار دهند و اگر آنها کلمه عربی مانند زید یا خصیصه منفی مانند ضعیف را ببینند به آنها گفته شده بود که کلید x را فشار دهند. در موقعیت دیگری، این جفت شدن معکوس شد. در نتیجه نامهای یهودی و ویژگی های منفی در یک کلید پاسخ سهیم شدند و نامهای عربی و ویژگی های مثبت نیز در یک کلید پاسخ دیگر سهیم شدند. پژوهشگران اندازه گیری کردند که چقدر سریع، آزمودنیها قادر بودند که در دو موقعیت پاسخ بدهند. این تکلیف(task) به طور وسیع برای اندازهگیری برای سوگیری های ارادی یا غیر ارادی به کار رفته است مبنی بر اینکه چگونه به طور طبیعی اموری مانند ویژگی های مثبت و گروه های قومی به نظر میرسد که در ذهن افراد لازم و ملزوم یکدیگر میشوند.
به طور شگفتانگیزی پژوهشگران تغییرات و دگرگونیهای بزرگی را در سوگیری های غیر ارادی در دو زبانهها مشاهده کردند که به زبانی که آنها مورد آزمایش قرار داده بودند وابسته بود. دو زبانههای عربی-عبری، تا آنجا که به آنها مربوط میشود- گرایشهای تلویحی مثبتتری به کلمات یهودی نشان دادند هنگامی که که در عبری مورد آزمایش قرار گرفتند در مقایسه با زمانی که در زبان عربی مورد آزمایش قرار گرفتند. زبان همچنین در بسیاری از جنبههای زندگی روانی ما وارد و آنها را تحت الشعاع قرار داده است. مردم بر زبان تکیه و تأکید میکنند حتی هنگامی که که اموری ساده مانند تمیز دادن لکه های رنگ، و شمردن نقاط روی پرده، یا راهنمایی کردن در یک اتاق کوچک را انجام می دهند.
من و همکارانم پی بردیم که محدود کردن توانایی افراد برای دستیابی به استعدادها و تواناییهای زبانی آنها از طریق دادن تکلیف زبانی که نیازمند رقابت بود مانند تکرار یک گزارش جدید- تواناییهای آنها را برای انجام این تکالیف بهبود میبخشد. این بدان معنا است که طبقهبندیها و تمایزات که در برخی زبان ها وجود دارد به طور گسترده در زندگی روانی و ذهنی ما مداخله می کنند. آنچه پژوهشگران «تفکر کردن» (thinking) می نامند در واقع واضح است که مجموعه ای از فرایندهای زبانی و غیر زبانی است.
نتیجه گیری
جنبه بارز هوش انسانی انطباق پذیری(adaptability) آن است منظور از انطباق پذیری توانایی برای ابداع کردن، تجدیدنظر کردن در مفاهیم مربوط به جهان برای سازگاری با محیط و اهداف در حال تغییر است. یکی از پیامدهای این انعطافپذیری شکل گیری تنوع گستردهای از زبان ها است که در سراسر جهان ظاهر شده است و هر زبانی مجموعه ابزار شناختی خود را فراهم می کند و دانش(know leg) و جهانبینی((worldview را شامل میشود که هزاران سال در یک فرهنگ شکل و گسترش یافته است. هر زبان شامل شیوهای برای ادراک کردن، طبقهبندی کردن و معنا بخشیدن به جهان است، یک کتاب راهنمای با ارزش که ایجاد شده و توسط اجداد ما غنی و به ما رسیده است.
پژوهش در این مورد که چگونه زبانهایی که ما صحبت میکنیم شیوه اندیشیدن ما را شکل میدهند به دانشمندان کمک میکند تا پرده از این راز برداریم که چگونه ما دانش را پدید میآوریم و واقعیت را بنا میکنیم و چگونه ما باهوش و فرهیخته میشویم. این بینش و آگاهی به نوبه خود به ما کمک میکند که ماهیت آنچه را که ما را انسان میسازد را درک کنیم.
این مقاله ترجمه ای است از :
Boroditsky, How Language Shapes Thought: The languages we speak affect our perceptions of the world (2011)
معرفی نویسنده مقاله
لرا بورودیتسکی(Lera Boroditsky) استادیار روانشناسی شناختی در دانشگاه استنفورد است. آزمایشگاه وهمکاران وی اجرای پژوهش های متعددی را در سراسر جهان بر عهده گرفته اند و بر بازنمایی های ذهنی و تأثیرات زبان(language) بر شناخت(cognition) پژوهش می کنند. پژوهش های بورودیتسکی مجموعه ای از اطلاعات و روش ها را از زبان شناسی(linguistics )،روانشناسی(psychology)،علوم اعصاب(neuroscience) وانسان شناسی(anthropology) را دربر می گیرد.
وی به دلیل پژوهش های علمی و با ارزشش در حوزه علوم شناختی، جوایز متعددی را از مراکز علمی جهان دریافت کرده است. پژوهش های وی بینش و شناخت جدیدی درباره این مسأله چالش برانگیز فراهم آورده است که زبانی که ما به وسیله آن سخن می گوییم شیوه تفکر کردن ما را شکل می دهد. او شواهد تجربی بسیاری را برای اثبات مدعای خود کشف و ارایه کرده است. دیدگاه وی تأثیرات بسیار مهمی در حوزه های روانشناسی، فلسفه، زبان شناسی داشته و این باور رایج که شناخت انسان امری کلی و مستقل از زبان و فرهنگ است را به چالش کشیده است.