تراشههای سنگی تیزی که دو دهه پیش، در ته رودی سوخته و از بینرفته در منطقه «آفار» در اتیوپی به دست آمد، قدیمیترین ابزار ساخت دست انسان است که تاکنون کشف شده است. قدمت این ابزار به ۲.۶ م.س.قبل برمیگردد.
اما از آن زمان، یک میلیون سال دیگر طول کشید تا اجداد ما به یک دستاورد تکنولوژیک دیگر دست یابند.
در آن زمان آنها دریافتند که بهجای استفاده صرف از سنگهایی که رود تیزشان گرده بود، میتوانند خود آن تراشهها را به شکل ابزار دیگری درآورند.
دیتریش استوت از دانشگاه «اموری» در آتلانتا میگوید:«تبر دستی در این زمان ابداع شد». اما چندین میلیون سال طول کشید تا انسانهای نخستین، این تکنیک را تکمیل کنند. چرا این روند این قدر طول کشید؟
ظاهرا هوش در این خصوص نقش مهمی بازی کرده است. در دو میلیون سال بعد از پیدایش ابزارهای اولیه، اندازه مغز انسانگونهها بیش از دو برابر شد و به حدود نهصد سانتیمتر مکعب رسید.
ساختن ابزار به طور قطع به هوشمندی نیاز داشت و مطالعات نشان میدهد که ابداعات اولیه تکنولوژیک، به قابلیتهای جدید ادراکی،حرکتی (مثل توانایی کنترل گرفتگی عضلات) بستگی داشت. این درحالی بود که پیشرفتهای بعدی با پیچیدگیهای فزاینده شناختی، همراه بودند،(مثلا تفکر مربوط به زبان).
بنابراین، با وجود آنکه ابزارها ظاهرا پیشرفت چندانی نکرده بودند، تولید آنها با پیشرفت شناختی زیادی همراه بود و «استوت» را به این نتیجه رساند:«انسانها احتمالا ابزارهای دیگری را نیز از موادی مثل چوب و استخوان میساختنهاند، اما از مدتها قبل آنها را کنار گذاشتهاند.»
کریس استرینگر از موزه تاریخ طبیعی لندن در این خصوص معتقد است:«با وجود تمام این شواهد، هنوز هم بهنظر میرسد که پیشرفت ابزارسازی انسان بسیار کند بوده است.»
او در کتاب خود با عنوان «منشا گونههای ما»دلیل دیگری یعنی دلیل جمعیتشناسانه را در این خصوص ذکر میکند. به نوشته او، انسانهای مدرن جمعیت زیادی برای انتقال اطلاعات نیز بین آنها وجود داشت. ما نیز وضعیت مشابهی داریم و عمر طولانی مدت ما، فرصت انتقال ایدهها از نسلی به نسل دیگر را فراهم میکند. این در حالی است که انسانگونههایی مثل «هوموارکتوس» و «هوموهایدلبرگ» احتمالا عمری حدود سی سال داشتند و «نئاندرتالها» هم عمرشان شاید به چهل سال میرسید.
به گفته استرینگر،«آنها باید زود بزرگ میشدند و ارتباط شبکهای کمتری هم بینشان برقرار میشد»
از سوی دیگر، اجداد ما شاید خیلی به تغییر و تحول اهمیت نمیدادند، چون زندگیشان به اندازه کافی چالشبرانگیز و سخت بود و تجربه کردن و ریسک در اولویت فعالیتهای روزمره زندگیشان نبود.
استرینگر در همین زمینه میگوید:«همین که دنبال ابداع و اختراع باشید با خویش ریسک و خطر به همراه دارد».
مارک پیگل زیستشناس معروف از دانشگاه ردینگ انگلستان نیز معتقد است «هامینینها»(انسانگونههای پیش از هوموساپین یعنی ما) حتی اگر به دنبال ابداع و اختراع بودند هم، راه چندانی برای تحقق اهدافشان نداشتند. شاید شامپانزهها به شکل آزمون و خطا متوجه میشدند که چطور باید سنگ تیزی را به کار ببرند. اما ما انسانها از همان ابتدا با نگاه کردن به یکدیگر و الگوبرداری از کار یکدیگر پیش میرفتیم و میفهمدیدیم که آیا کاری ارزش انجام دادنش را دارد یا نه.
اگر این نظر پیگل درست باشد، یعنی اینکه «یادگیری اجتماعی» جرقهای بوده که باعث ایجاد انقلاب تکنولوژیک شده است. بر این اساس، ظهور انسانهای مدرن، عملا باعث تغییر تمام ابعاد بازی و ورود پیشرفت تکنولوژیک به مرحلهای جدید بوده است.