هربرت اسپنسر در سال ١٨۵٨ ، یک سال پیش از انتشار منشأ انواع داروین، طرحى از یک نظام ارائه کرد که مىبایست بر قانون تکامل یا به تعبیر خود او قانون ارتقاء مبتنى باشد. او یکى از معدود متفکران انگلیس است که عامدانه و عالمانه براى تلفیق یک نظام فلسفى جامع کوشیدهاند. همچنین یکى از معدود فیلسوفان انگلیسى است که در زمان حیات خود به شهرت عالمگیر دست یافتهاند.
اسپنسر با اخذ هشیارانه اندیشهاى که در فضاى آن عصر موج مىزد و داروین در یک حوزۀ محدود براى آن مبناى تجربى پیدا کرده بود، به اندیشۀ کلیدى یک برداشت همدید از جهان و زندگى و سلوک بشر دست یافت، که یک برداشت خوشبینانه و توجیهکنندۀ اعتقاد قرن نوزدهمى به پیشرفت انسان بود، و همین برداشت بود که اسپنسر را یکى از پیامآوران بزرگ زمانه ساخته بود.
اسپنسر هرچند که یکى از شخصیتهاى بزرگ عصر ویکتوریاست ولى امروزه این تصور را القا مىکند که گویى یکى از فلاسفۀ خیلى قدیمتر است. برخلاف ج. ا. میل که آثارش-اعم از اینکه کسى با آراى مطروحه در آنها موافق باشد یا نه-هنوز ارزش خواندن دارد، آثار اسپنسر امروزه کم خوانده مىشود. و این صرفا از آن روى نیست که تکامل بدل به سکۀ رایجى شده است و دیگر شور و شوقى برنمىانگیزد. بلکه دلیلش این است که پس از معارضهجوییهاى بىمحاباى قرن بیستم، دیگر بآسانى نمىتوان پذیرفت که فرضیۀ علمى تکامل فى نفسه مىتواند مبناى محکمى براى آن ایمان خوشبینانه به پیشرفت بشر که بهطور کلى ویژگى برجستۀ اندیشۀ اسپنسر بود، بهدست دهد.
از یکسو پوزیتیویسم شیوهاش را تغییر داده بود و از ارائۀ جهانبینیهاى صریح و جامع طفره مىرفت. از سوى دیگر آن فیلسوفانى که معتقد بودند سیر تکامل به یک معنى حقیقى به نفع بشر است، غالبا به نظریههاى متافیزیکىاى روى آورده بودند که ذهن اسپنسر با آنها بیگانه بود. بعلاوه، میل نه فقط به بسیارى مسائل که هنوز مورد بررسى فیلسوفان انگلیسى است مىپردازد، بلکه به شیوهاى نیز به آنها مىنگرد یا آنها را طرح مىکند که درخور مىنماید، ولى اسپنسر به کندوکاو پردامنه در کلیت یک اندیشۀ مهم مىپردازد نه به تجزیه و تحلیل تفصیلى آن. هرچند اندیشۀ اسپنسر در متن عصر ویکتوریا جاى گرفته است و امروزه نمىتوان او را داراى تأثیر مداوم و پایدارى دانست، ولى این واقعیت به قوت خود باقى است که او یکى از نمایندگان پیشتاز و نمونۀ نمایان قرن نوزدهم است. همین است که نمىتوان به سکوت از کنار او گذشت.
هربرت اسپنسر در بیست و هفتم آوریل ١٨٢٠ در دربى بهدنیا آمد. در سرگذشت میل گفتیم که در سن سه سالگى شروع به یونانى آموختن کرد، حال آنکه اسپنسر اذعان مىکند که در سیزده سالگى چیز قابل ذکرى از لاتین یا یونانى نمىدانسته است. بارى به هرنحو بوده تا شانزده سالگى اندکى ریاضیات مىآموزد؛ پس از چندماه مدیریت در یکى از مدارس در بىدر شرکت راهآهن بیرمنگام و گلاستر بهعنوان مهندس استخدام مىگردد. در سال ١٨۴١ که کار این شرکت و نصب خطوط آهن به پایان مىرسد بیکار مىشود. در خاطراتش مىنویسد «معزولى به از مشغولى!». ولى هرچند در سال ١٨۴٣ به لندن نقل مکان مىکند که کار ادبى پیشه کند، دوباره یک چند در شرکت راهآهن کار مىکند و دست به اختراعاتى هم مىزند.
در سال ١٨۴٨ معاون سردبیر اکونومیست مىشود و با جورج هنرى لوئیس، هاکسلى، تیندال و جورج الیوت دوستى به هم مىرساند. بویژه با لوئیس دربارۀ نظریۀ تکامل بحث مىکرد؛ و در میان مقالاتى که بدون امضا براى نشریۀ redaeL لوئیس مىنوشت، مقالهاى بود دربارۀ «فرضیۀ رشد» که در آن از اندیشۀ تکامل، به روایت لامارکىاش سخن گفته بود. در سال ١٨۵١ کتابى به نام ایستایىشناسى اجتماعى منتشر کرد، و در سال ۱۸۵۵ کتابى به نام مبانى علم النفس بهخرج خودش، انتشار داد. در این ایام وضع جسمانىاش مایۀ نگرانى خاطرش شده بود و چند سفر به فرانسه رفت و در آنجا با اوگوست کنت آشنا شد. در سال ١٨۵٧ به هر رنج و زحمتى بود توانست مجموعهاى از مقالاتش را منتشر سازد.
اسپنسر در اوایل سال ١٨۵٨ طرحى براى انتشار نظام فلسفۀ تألیفى ریخت. این طرح که در سال ١٨۶٠ توزیع شد، بنا بود در ده مجلد منتشر گردد. مبانى اولیه در یک مجلد در سال ۱۸۶۲ بیرون آمد، و مبانى علم الحیات در دو مجلد در فاصلۀ سالهاى ١٨۶۴ تا ١٨۶٧ . مبانى علم النفس که ابتدا در سال ١٨۵۵ در یک مجلد منتشر شده بود، در فاصلۀ سالهاى ١٨٧٠ تا ١٨٧٢ در دو مجلد انتشار یافت. و در فاصلۀ سالهاى ١٨٧۶ تا ١٨٩۶ مبانى علم الاجتماع در سه مجلد. دادههاى اخلاق ( ١٨٧٩ ) همراه با دو جزء دیگرش، نخستین مجلد از مبانى اخلاق (۱۸۹۲) را تشکیل داد. جلد دوم این اثر عدالت ( ١٨٩١ ) بود. اسپنسر به انتشار طبعهاى جدید چندین مجلد از نظام هم توفیق یافت. فى المثل طبع ششم اصول اولیه در سال ١٩٠٠ منتشر گردید و یک طبع تجدیدنظر شده و تفصیلیافته از مبانى علم الحیات در سالهاى ١٨٩٨ - ١٨٩٩ انتشار یافت.
نگارش و انتشار نظام فلسفۀ تألیفى از موفقیتهاى مهم اسپنسر بود که علىرغم نابسامانیهاى جسمانى، و نیز در ابتدا مشکلات مالى وخیم، از عهدۀ آن برآمده بود. او از نظر فکرى-عقلى یک انسان خودساخته بود، و تألیف این اثر بزرگ مستلزم نگارش دربارۀ بعضى موضوعات بود که هرگز آنها را به درس نخوانده بود. ناگزیر بود اطلاعات موردنیازش را از منابع مختلف گرد آورد، و سپس آنها را در پرتو اندیشۀ تکامل تعبیر و تفسیر مىکرد.
از تاریخ فلسفه اطلاع اندکى داشت، آنهم از طریق منابع درجۀ دوم. در واقع چندبار قصد خواندن نقادى اول کانت (نقادى عقل نظرى) را کرد، ولى چون به این نظر کانت رسید که قائل به ذهنى بودن زمان و مکان بود، کتاب را کنار گذاشت. شناخت یا ستایش چندانى نسبت به نظرگاههایى جز نظرگاههاى خودش نداشت. بارى اگر اقتصاد سختکوشانۀ فکرىاش را به کار نمىبست، به پایان رساندن آن وظیفۀ خودخواسته و کارسترگ نامحتمل بود.
از سایر آثار اسپنسر مىتوانیم از تعلیم و تربیت ( ١٨۶١ ) که کتابى کوچک ولى خیلى موفق بود، انسان در برابر دولت (۱۸۸۴) که یک مجادلۀ نیرومند در برابر چیزى بود که مؤلف خود آن را تهدید بردگى مىنامید، و زندگینامۀ خودنوشت ( ١٩٠۴ ) که پس از وفات مؤلف منتشر شد، نام ببریم. اسپنسر در سال ١٨٨۵ کتابى به نام ماهیت و حقیقت دین در امریکا منتشر کرد که حاوى شرح مناقشهاش با فریدریک هاریسون پوزیتیویست بود. ولى این کتاب توقیف شد، چراکه هاریسون به انتشار مجدد و بىاجازۀ مقالاتش اعتراض کرده بود، على الخصوص که مقدمهاى در پشتیبانى از موضع اسپنسر به قلم پروفسورى به نام یومانز نیز در ابتداى کتاب گنجانده شده بود.
اسپنسر به استثناى عضویت در باشگاه آتنائوم ( ١٨۶٨ )، از قبول همۀ این قبیل وابستگیها و افتخارات خوددارى مىکرد. چنانکه وقتى براى تصدى کرسى فلسفۀ ذهن و منطق در یونیورسیتى کالج لندن از او دعوت به عمل آمد، آن را نپذیرفت. همچنین عضویت انجمن سلطنتى را هم رد کرد. شاید زبان حالش این بوده که وقتى که واقعا به اینگونه پیشنهادها نیاز داشته، چنین پیشنهادهایى به او نشده و وقتى هم که شده دیگر نیازى به آنها نداشته و نام و آوازهاش بلند گردیده بوده است. اما در مورد امتیازات و افتخاراتى که از سوى دولت به او پیشنهاد مىشد باید گفت که مخالفت او با اینگونه امتیازات اجتماعى او را از قبول آنها بازمىداشت نه دیرکرد این پیشنهادها.
اسپنسر در هشتم دسامبر ١٩٠٣ درگذشت. در این ایام در کشور خودش بسى نامحبوب بود و این عمده به خاطر مخالفت او با جنگ بوئرها (۱۸۹۹-۱۹۰۲) بود که این جنگ را جلوۀ روحیۀ سلطهجویى نظامى مىشمرد و منفور مىداشت. در خارج، انتقادهایى از بىتفاوتى انگلیسیها نسبت به درگذشت یکى از شخصیتهاى برجستۀ مملکت به عمل آمد. در ایتالیا با رسیدن خبر وفات او مجالس بزرگداشتى برپا گردید.
ادامه دارد… اسپنسر بهروایت تاریخ فلسفه کاپلستون