مروری بر کتاب Why Evolution is True by Jerry Coyne
چگونه میتوانید بگوئید فرگشت “ حقیقت “ است؟آیا این فقط نظر شما نیست که ارزشش بیشتر از نظر بقیه است؟ آیا نظر و عقیده هر شخص قابل احترام و مهم نیست؟ فقط در مواقعی که قضاوت سیاسی یا ذائقهٔ موسیقی در کار باشد، حق با شماست و نظر هر شخص محترم . اما در بیان یک حقیقت یا fact علمی چطور؟
متاسفانه، دانشمندان وقتی میگویند بر اساس واقعیتهای علمی چیزی در دنیا حقیقت دارد، با اعتراضهایی به این شکل روبرو میشوند.مشکلی که در اولین برخورد با عنوان `چرا فرگشت صحّت دارد؟` به ذهن میرسد.
یک دانشمند با جرات میتواند اثبات کند که تندر یا رعد صدای پیروزمندانه مالیده شدن بیضههای خدا به یکدیگر یا صدای چکش thor نیست و تنها طنین اکوهای تخلیه الکتریکی است که به صورت برق میبینیم این خرافات هرقدر هم که شاعرانه و جالب باشند، حقیقت ندارند.
اما در اینجا یک انسان شناس میتواند بگوید: “شما چه کسی هستی که بتونی علمی بودن یک حقیقت رو بررسی کنی؟“ اعتقادات هر قومی تنها در قالب عقاید و دیدگاه آن قوم خاص نسبت به دنیا حقیقت دارند ولی حقیقت علمی در همهجا یکسان است (که علم انسانشناسی به آن حقیقت “ غربی “ یا “ پدر سالاری “ هم میگوید).
درست همانند عقاید هر قومی، عقاید شما هم در کنار یکدیگر و با توجه به دید شما نسبت به جهان شکل میگیرد که ممکن است خودتان به این دید، دید علمی بگوئید. نسخهٔ افراطی این دیدگاه کسانی هستند که میگویند منطق و دلیل، وسایل سرکوب کنندهٔ “ ذهن intuitive یا شهودی، بصیری “ هستند.
انسان شناسهای محترم، گوش کنید: همانطور که شما برای مسافرت ترجیح میدهید سوار بوینگ ۷۴۷ بشوید به جای قالیچه یا جاروی جادویی پرنده؛ همانطور که یک تومور را پیش بهترین جراح میبرید به جای دکتر سنتی قبیله یا دکتر طبّ سنتی، متوجه خواهید شد که نسخهٔ علمی و اثبات شدهٔ “ حقیقت “ درست هست و لاغیر که میتوانید از آن برای سیر در دنیای واقعی استفاده کنید.
به عنوان مثال، دانشمندان پیشگویی میکنند که اگر تا آن موقع به آخر دنیا نرسیده باشیم، در شهر شانگهای در تاریخ ۲۲ ژوییه ۲۰۰۹ کسوف کامل قابل مشاهد خواهد بود. نظریه هایی که می گویند خورشید، ماه رامی-بلعد یا میپوشاند ممکن است شاعرانه و زیبا باشند و با دیگر عقاید قومی هماهنگی داشته باشند، ولی تاریخ، زمان و مکان یک کسوف را هیچوقت نمیتواند پیشگویی کنند. علم اینکار را با ضریب دقتی انجام میدهد که میتوانید ساعت خود را با آن تنظیم کنید.
علم شما را به ماه میبرد و برمیگرداند. حتا اگر بتوان به سختی ثابت کرد که “ حقیقت علمی “ در واقع همان قدرتی است که شما رو قادر میسازد با اطمینان، به سلامت و به صورت پیشبینی شده در هستی راه خود را بیابید، همین حس نشان میدهد که فرگشت حقیقت دارد و واقعیست. نظریه های فرگشتی هدایتگر راستین و پیشگویی کننده در علم بیولوژی است که دیگر رقبای علمی خودش را کنار میزند. حداقل کاری که شما می توانید بکنید این است که بگوئید نظریه فرگشت حقیقت دارد. همه میتوانند صحّت آن را تایید کنند.
سوالی که اینجا پیش میآید این است: “ فرگشت یک نظریه و تئوری است “ ؟ شاید این سوال ناشی از اشتباه فیلسوفان در ادعایشان باشد که میگویند دانشمندان هیچ وقت نمیتوانند حقیقت را نشان بدهند. به معنای دگر، تنها کاری که دانشمندان می-توانند انجام بدهند این است که در اثبات عدم درستی یک فرضیه شکست بخورند. فرگشت یک نظریه دستکاری نشده و پایدار است. دانشمندان معمولا کاری به کار اینگونه از فیلسوفان ندارند و حتی از آنها قدردانی هم میکنند، در واقع با این کار وقت پر ارزش خودشان را به کارهای مهمتری مثل پیش بردن مرزهای علم و دانش انسان اختصاص میدهند.
در مواقعی حتی آنها میگویند آنچه که برای علم قابل قبول است، برای تجربه های هر روز هم باید قابل قبول باشد. اگر فرگشت یک فرضیهٔ دستکاری نشده است، هر حقیقتی دربارهٔ دنیای واقعی هم این گونه است و در نتیجه حقیقت وجودیِ واقعی بودن این دنیا را هم میشود زیر سوال برد( پاورقی: مراجعه شود به فیلم ماتریکس).
اینگونه بحثها و سخنان کم کم از دور خارج شدهاند. فرگشت از هر لحاظی حقیقت است، به همان اندازه که شما میتوانید قبول کنید نیوزیلند در نیم کرهٔ جنوبی زمین قرار دارد. اگر ما بخواهیم کلمهٔ “ حقیقت “ یا “ واقعیت “ را از زندگی کنار بگذاریم، چگونه میتوانیم به مکالمات روزمرهٔ خود ادامه دهیم؟ یا در فرم سر شماری جمعیت در جواب سوال “ جنسیت “ چی باید نوشت؟ ” فرض و شواهد میگوید من مرد هستم ولی تا به حال خلاف آن ثابت نشده است، باز بگذارید یک بار دیگر چک کنم و مطمئن شوم” این جواب خواندنش هم حتی راحت نیست و جواب سادهای نیست.
فلسفهای که اینگونه محذوریات اخلاقی برای علم تعیین میکند پایه و اساسی برای رد کردن و گذر از حقایق روزانهٔ دیگر که از بسط و تفسیر همان نظریه فرگشت به دست آمده است را ندارد. به شرطی که دلیل علمی کافی و قوی برای اثبات فرگشت وجود داشته باشد، عقل حکم میکند که فرگشت صحّت دارد. ( پاورقی: لزومی به اثبات عدم وجود خلاف آن نیست). این دلایل علمی قوی و مستدل مورد نیاز وجود دارند
نقد دیگر میتواند این باشد که چرا باید صحّت فرگشت را اثبات کرد در حالیکه این روزها کسی نظریه “ خلقت “ را قبول ندارد .( به عنوانه مثال، استاد دینشناسی (خداشناسی) دانشگاه به خلقت اعتقادی ندارد یا اسقف اعظم کانتربری فرگشت را قبول کرده است، پس بحث در این رابطه وقت هدر دادن است).
حقایق تاسف آوراین است که نظرسنجیها در انگلیس و آمریکا نشان میدهند اکثریت میخواهند “ طراحی هوشمندانه “ در کلاس علوم تدریس شود. در انگلیس تنها ۶۹% متمایلند که فرگشت تدریس شود. در آمریکا بیش از ۴۰% اعتقاد دارند “ زندگی بر روی زمین از زمان پیدایش آن وجود داشته است “ و “ خدا درحدود ۱۰،۰۰۰ سال پیش، در یک لحظه انسانها را به همان صورت که الان هم هستند خلق کرده است “.
معلمهای علوم در آمریکا و انگلیس احساس میکنند برای بیان و اثبات این مسائل در تنگنا قرار دارند و اگر مواقعی خداشناسان و کشیشان کلماتی هر چند کوتاه در این زمینه بگویند، کمک بزرگی به آنها شده است. این کلمات کوتاه به صورت پراکنده و نایاب کافی نیستند.
در اکتبر ۲۰۰۸ حدود ۶۰ معلم علوم آمریکایی در همایشی در آتلانتا شرکت کردند و تجربیات خودشان را به اشتراک گذاشتند. یکی از معلمها تعریف کرد که وقتی گفته است میخواهد فرگشت را درس بدهد، برخی دانش آموزان گریه میکردند و دیگری تعریف کرده است که وقتی شروع به توضیح فرگشت کرده است، دانش آموزان بلند فریاد “ نه ، نه “ سر دادهاند ( پاورقی: عمق نفوذ قدرت شستشوی مغزی رو باید جدی گرفت).
این تجربه و واکنشها در آمریکا زیاد تعجب برانگیز نیستند. در فوریه ۲۰۰۶ به گزارش گاردین، دانشجویان پزشکی مسلمان در لندن بروشورهایی پخش کردند که در آنها گفته شده بود که نظریه داروین غلط است و وجود ندارد. این بروشورها را موسسه خیریه النصر تولید کرده بود که به طور قانونی به عنوان خیریه ثبت شد است و خیریهها از پرداخت مالیات عفو هستند. به عبارتی دیگر،سیستم مالیاتی انگلیس به طور غیر مستقیم در حال سوبسید دادن و ترویج نظریههای غلط علمی در مراکز آموزشی هستند. معلمهای علوم هم اعتراف میکنند که به طور محسوسی احساس میکنند فشار لابیهای خلقت پرستان بر روی آنها بیشتر شده است و این تاثیر الهام گرفته از امریکاییها و اسلامگرایان است.
پس تا اینجا فقط گفتیم نباید ضرورت وجود یک همچین کتابی را نادیده گرفت. نه تنها کتاب، بلکه توجه به اصل موضوع را باید جدی گرفت. کتابهای بیشتری با توجه به کشفیات جدید باید نوشته شود که این کشفیات ممکن است حتی خود داروین مرحوم را هم سورپرایز کند. فرگشت در واقع دلیل و حقیقت وجودی ما است(یک توضیح قانع کننده و خوشایند)، بر نظریه-های پیشین خود برتری دارد و آنها را نقض میکند و مهم نیست که چند نفر به آن نظریهها باور دارند.
کتاب خیلی ساده، روان و قابل فهم به صورت مختصر و مفید نوشته شده است.یکی از فصلها “نوشته شده در سنگها” نام دارد که مثالهای محبوب دروغین خلقتگراها را نشان میدهد؛ جایی که آنها(خلقتگراها) دست روی فاصله ارتباطی ناقص میان فسیلها میگذارند و migouyand’می گویند ” واسط و یا intermediate را نشان دهید” Coyne. در کتابش این واسطه ها را نام میبرد و نشان میدهد که چقدر قانع کننده هم هستند.
نه تنها فسیلهای حیوانات بزرگ مثل نهنگ یا پرنده و یا همخانودههای “coelacanth “ ها که از آب به خشکی تغییر مکان دادهاند، بلکه میکروفسیلها را هم نام برده است. مزیت میکروفسیلها در تعدّد آنهاست: بعضی از سنگهای رسوبی تقریبا به طور خالص از کالبد فسیل شدهٔ روزن داران(نوعی تک سلولی)، رادیولاریان( نوعی تکسلولی تکیاخته) و یا دیگر تک یاختهگان آهکی یا سیلیسی تشکیل شده اند.
این بدان معناست که شما در حال تجزیه سنگ رسوبی به سمت مرکز آن میتوانید گرافهایی با دقت بالا از متغیرهای خاصی به دست آورید که همگی تابعی از پیوستگی دورانهای زمینشناسی هستند. یکی از گرافهای موجود در کتاب یک genus (سرد یا ردهٔ) رادیولاریان (نوعی تک یاخته ) را نشان میدهد که در حال گونهزایی ( تقسیم به دو) به صورت فسیل ثبت شده است.
اینگونه تقسیمات یک گونه به دو تا، در واقع منظور اصلی عنوانهای انتخابی داروین است و یکی از ضعفهای کتاب جامع او محسوب میشود. Coyne در واقع از پیشروان “ گونهزایی “ در قرن حاضر است و به همین دلیل فصل “ خاستگاه گونهها “ در کتابش بسیار جالب و خواندنی است. فصل جالب دیگر، “ جغرافیای زندگی “ است. احتمالا قانع کنندهترین دلیل برای نقض نظرهای خلقت گرایان پراکندگی حیوانات و گیاهان در قارهها و جزایر است( جزیره در اینجا منظور: دریاچه، قله کوه و یا واهه است. از دید یک جانور، منطقه کوچکی که میتوان در آن زندگی کرد که دورتا دور آن با محیطی بزرگتر و غیر قابل سکونت پوشانده شد است) بعد از آوردن دلیل و مثالهای زیاد در این رابطه، Coyne میافزاید:
” حالا سعی کنید یک تئوری یا نظریه بدهید که الگوی توضیح داده شده را با استناد به خلقت گونههای خاص بر روی جزایر اقیانوسها و قارهها توجیه کند …جواب قابل قبولی وجود ندارد، مگر اینکه فرض کنیم که هدف خلقت ساختن گونهای بوده که در درون همان جزیر تکامل(فرگشت) یافتهاند. هیچکس این جواب را قانع کننده نمی داند و به همین دلیل است که خلقت گراها به سادگی از جزایر زیستجغرافیایی فاصله میگیرند.”
اینگونه حذف صورتِ مسائل از مشخصههای رقت آور خلقت گرایان است. آنها فسیلها را دوست دارند، چون به آنها به اشتباه گفته شده است که “فاصله “میان رکوردهای فسیلها نقطهضعف نظریه پردازان فرگشت است. در حالیکه Coyne نشان داد چنین نیست و در مقابل پراکندگی جغرافیایی مایۀ شرمساری خلقت گراهاست که به صورت واضحی آن را ندیده میگیرند.
بخشی از کتاب توضیحی بسیار جامع و خوب از انتخاب طبیعی (natural selection ) در سطح ژن است ( داروین به دلیل عدم آگاهی از وجود ژن ها، آن را در سطح ارگانیسم(اندامگان) فردی توضیح داده است). Coyne تشریح میکند که چگونه یک کرم انگلی(parasitic worm )ظاهر و رفتار مورچهٔ میزبانش را تغییر میدهد: شکم مورچه شبیه دانهٔ قرمز رنگ (red-berry) میشود که با کمک ساقهای ضعیف شده و جمع شده بر روی سینه به صورت اغوا کننده ای رو به هوا قرار میگیرد. حدستان درست است. دانه (berry) که پر از تخم است ، توسط پرنده خورده میشود که پرنده را تبدیل به میزبان بعدی آن میکند. Coyne میگوید:
” تمام این تغیرات به این دلیل است که ژنهای کرم انگلی ابتکار عمل را به دست میگیرند تا بتوانند تولید به مثل کنند …این-گونه تغیرات تناوبی و تدریجی (راههای زیادی که گونههای انگلی، میزبان خود را کنترل میکنند تا ژن انگلیت را زنده نگاه دارند) فرگشت را جذابتر می کند”.
در تصدیق حرفهایش باید گفت که اینگونه تغیرات مبتنی بر ژن به محور اصلی توجه و تحقیق بیولوژیستهای علاقهمند به فرگشت تبدیل شده است.Coyne همچنین ایدهٔ “ ژن خودخواه “ را نیز خیلی واضح توضیح داده است که میگوید ربطی به ادعاهای جعلیِ اینکه ما بالفطره خودخواه هستیم ندارد.۳۰ سال پیش وقتی استاد Coyne ، ژن شناس معروف ریچارد لونتین، این ایده را توضیح داد، مورد حملات شدیدی قرار گرفت.
فصل “اسباب فرگشت” با یک مثال فوقالعاده شروع میشود. زنبورهای سرخ عظیم الجثهٔ ژاپنی به کندوی زنبورهای عسل حمله میکنند تا غذا برای لاروهایشان تامین کنند. یک زنبور سرخ اول کندوی عسلی را مییابد و با نوعی مواد شیمیایی خاص آن را برای نابودی، علامت گذاری میکند.
” با علامتگذاری، همکندوییهای زنبور سرخ به نقطه نشانگذاری شده میآیند، یک گروه ۲۰-۳۰ تایی از زنبور سرخ در مقابل مجموعهٔ ۳۰،۰۰۰ تایی زنبورهای عسل. مباحثهای در کار نیست. با آرورههای خرد کنندهٔ چرخان به کندو حمله می-کنند و زنبورهای عسل را یکی پس از دیگری تکّه تکّه میکنند. هر زنبور سرخ ۴۰ زنبور عسل را در دقیقه به هلاکت میرساند، در نتیجه کل مبارزه پس از گذشت چند ساعت پایان میگیرد: تمام زنبورهای عسل مردهاند و قطعات بدنشان کندو را پر کرده است. در این مرحله زنبورهای سرخ، کیسه خوراکیشان را پر می کنند”
منظور Coyne از گفتن این داستان نشان دادن این است که چگونه با معرفی زنبورهای اروپایی به ژاپن، زنبورهای بومی ژاپن با گذشت زمان یک قدرت و مکانیزم دفاعی در خود ایجاد کردند:
” قدرت دفاعی آنها خیره کننده است و مثالی دیگر برای رفتار تطبیق پذیر. وقتی که زنبور سرخِ نشانگذار به کندو نزدیک میشود، زنبور عسل مستقر در نزدیکی ورودی به بقیه در داخل آماده باش میدهد و در این حال سعی میکند زنبور سرخ نشان گذار را به داخل کندو اغوا کند. در همین زمان هزاران زنبور کارگر جلوی ورودی صف میکشند. وقتی زنبور سرخ وارد کندو شد، توسط گوله ای از زنبورهای عسل محاصره میشود. زنبورهای عسل با تکان دادن شکمهایشان دمای داخل حلقه محاصره را تا حدود ۵۰ درجه بالا میبرند.در عرض ۲۰ دقیقه، زنبور سرخ از گرما کباب میشود و در نتیجه کندو نجات مییابد!
Coyne در ادامه میگوید که زنبورهای عسل میتواند آن گرما را خودشان تحمل کنند ولی این توانایی از دیدگاه ژن خودش نکتهٔ دیگری است که می گوید لزوما انتخاب طبیعی نباید در راستای انطباق پذیری باشد. زنبورهای کارگر ایمن شده اند: ژن آنها نجات مییابد، نه در خود کارگرها بلکه به صورت کپی شده در گروه اقلیت تولید مثل کننده درکندو بقا پیدا می کند. با این توضیحات، اگرحتی زنبورهای وسط حلقه گرمایش هم بمیرند باز ارزش این فداکاری را داشته است، کپی ژن آنها ادامه مییابد.
Coyne از دلیل مستند دیگری نیز صحبت میکند که داروین از آن بی اطلاع بود. انقلاب ژنتیکی مولکولی، که از ۱۹۵۳ کشف شد. هر موجود در درون خودش یک دستور ساخت حجیم دارد که امروزه با محدودیت زمان و هزینه این دستورات قابل خواندن هستند. چون متن DNA حیوانات و گیاهان از یک کد ۴ حرفی پیروی میکنند، فرصتی طلایی برای مقایسه به دست آمده است.
داروین در زمان خودش میتوانست بالۀ یک خفاش، بالۀ نهنگ و بیلچههای موشکور را مقایسه کند و شباهت ساختار استخوان بندی آنها را مقایسه کند. امروز میتوانیم ساختار DNA آنها را بررسی کنیم تشابهات و تفاوتها را بفهمیم. علاوه بر آن نیازی نیست این مقایسه را در میان دستهبندی خاصی انجام دهیم. کدگذاری جهانی ژنتیک به ما اجازه میدهد مقایسه حرفبهحرف میان گیاهان، نرم تنان، باکتریها و مهرهداران انجام بدهیم. خود این نتایج نشان دهنده این است که بعد فرگشت و قدرت آن فراتر از آن چیزی است که داروین متصور بوده است. همچنین میتوان ساختار نهایی و قطعی درخت زندگی-شجره نامهٔ هستی- را به کمک آن تکمیل کرد. به علاوه میتوان به تعداد زیادی معادلات مولکولی اثرات به جای مانده از فرگشت را یافت، رد پای دلیل وجود چیزهایی مثل آپاندیس یا بال پرندهٔ کیوی.
ژنوم پر از ژنهای مرده ویا غیر فعال است. قسمت زیادی از قلمروی DNA شامل ژنهای قدیمی و برتری نیافته است به همراه سلسه مراتبی از DNAهایی که کاربردی نیستند و در کنارشان جزایری از ژنهای جاری و دارای هستی وجود دارد که توسط مترجمها خوانده و به عمل خاصی منجر میشوند. ژنهای مرده و ترجمه نشده، شبه ژن نامیده میشوند. حسّ بویایی ما در مقایسه با سگ ضعیف است زیرا ژن بویایی در اجداد ما تدریجا غیر فعال شده است، هنوزآن ژنها را داریم ولی مردهاند. بیولوژیستهای مولکولی میتوانند آنها را بخوانند ولی بدن نمیتواند.
به تنهایی با کمک ژنهای زنده میتوان درخت زندگی را تشکیل داد و شباهتها و تفاهم ژنهای مختلف را روی شجرهنامه-های مشابه پیدا کرد. حتی میتوان گفت شجرهنامه نامه با وجود ژنهای غیر فعال یا مرده هم یکسان خواهد بود، ژنهایی که هیچ چیز خاصی را نشان نمیدهند و فقط ارثیهای راکد از گذشته هستند. خلقت گراها چگونه آن را توجیه میکنند؟چرا خالق باید ژنوم را با ژنهای بی مصرف و غیر قابل ترجمه بسازد آن هم به گونهای که این الگوریتم ساختاری در تمام گیاهان و حیوانات تایید کننده این حرف است که جانداران تکامل پیدا کرده اند و خلق نشده اند تا حدی که خود خلقت گرایان هم ممکن است به فرگشت اعتراف کنند.
Coyne به درستی اشتباه عمدهٔ داروینیسم را تشریح میکند: ایدهای که میگوید “همه چیز شانسی اتفاق میافتد”. این ایده کاملا و واضحا اشتباه است. اگر فرگشت شانسی بود به هیچ وجه پاسخگوی سوالات هم نمی توانست باشد. خلقت گرایان به جای اینکه بیشتر بیندیشند که کجای فرگشت را اشتباه متوجه شدهاند، حکم به اشتباه بودن فرگشت میدهند. اگر میخواهید فرگشت را درست متوجه شود، این کتاب را بخوانید.