بقا و تولید مثل: دو غریزه اصلی فرگشتی
در طی میلیونها سال فرگشت، تلاش برای زنده ماندن یا همان بقا و افزایش حداکثری تولیدمثل که از آن با عنوان موفقیت تولیدمثلی یا موفقیت در تولیدمثل یاد میشود، از جمله غرایز اصلی در همه گونههای موجودات زنده و انسان بوده که رفتار او را هدایت کرده است.منشاء بسیاری از رفتارهای انسان و از جمله رفتارهای جنسی او را، در این دو غریزه میتوان یافت.
گونههایی که و یا افرادی در یک گونه که، تلاششان برای بقا زیاد نبوده یا توانایی رقابت با سایرین را نداشتهاند، محکوم به نابودی بهوسیله سایر گونهها یا افراد دیگرِ گونه خود، بودهاند.
تولیدمثل موفق، به معنای تعداد فرزندان قادر به بقا و تولیدمثلی است که موجود زنده، از خود بجای میگذارد.
در طول میلیونها سال فرگشت، آن دسته از نیاکان ما که رفتارهای خود را در جهت حداکثر ارضای این دو غریزه هدایت میکردند، موفق میشدند تا در توزیع ژنهای خود از طریق حداکثر تولیدمثل، از سایر نیاکان ما پیشی گرفته و تعداد فرزندان بیشتری از نسل بعد را، به خود اختصاص دهند. در هر نسل از زندگی بشری، آن دسته از افراد که توانایی بیشتری در انطباق با محیط و شرایط زندگی، به نحوی که منجر به بقا و تولیدمثل بیشتر برای آنها میشده داشتهاند، شانس بالاتری داشتند که ژنهایشان را از طریق فرزندان خود، در جامعه، باقی بگذارند.
در تبیین فرگشتی، یک فرض اساسیای است که در همه گونههای موجودات زنده، اعم از حیوانات مختلف و انسان، تنها نسل آنهایی تداوم یافته که رفتارهایی داشتهاند که در ارضای این دو غریزه اصلی یعنی بقا و تولیدمثل، حداکثر موفقیت را به وجود میآورده است.

کدام گاو وحشی زنده میماند؟ چند ثانیه سریعتر بودن، یک جهش، داشتن سمهای قوی و سرعت بالا هر کدام عاملی است برای بقا. هر کدام که زنده بمانند، تولید مثل کرده و همین ویژگی را به فرزندان خود انتقال میدهد. اما آنکه میمیرد، ژنهایش هم نابود میشوند.
در بین گونهها یا افراد یک گونه واحد، آنهایی که برای زنده ماندن یا تولیدمثل، شرایط لازم را داشته یا پیدا میکردهاند، شانس بیشتری برای اینکه ژنهای خود را به نسلهای بعد انتقال دهند، داشتهاند.
این گونهها یا افراد موفق، نیاکان نسلها و گونههای فعلی، هستند. به عبارت دیگر، افراد فعلی جامعه بشری یا گونههای فعلی در بین گونههای مختلف موجودات زنده، از تبار پدر بزرگها و مادر بزرگهایی هستند که در زنده ماندن و تولیدمثل، موفق بودهاند. آنانی که به هر دلیل، در ارضای این دو غریزه، موفق عمل نمیکردند، محکوم به نیستی خودشان و ژنهایشان میشدند.
تنازع برای بقا
مفهوم تنازع یا جنگ برای بقا، اشاره به این مطلب دارد که گونههای مختلف نسبت به یکدیگر و در درون هر گونه، اعضای آنها نسبت به همدیگر، در نبردی همیشگی هستند تا بتوانند زنده مانده و تولیدمثل داشته باشند.
چارلز داروین، به رقابت افراد برای استفاده از منابع و زنده ماندن، تنازع برای بقاء یا زنده ماندن اطلاق کرد.
قبل از او، فردی به نام مالتوس، در کتابی که نوشته بود، عنوان کرده بود که جمعیت گونهها بر اساس تصاعد هندسی افزایش مییابد، حال آنکه منابع غذایی لازم برای بقا این گونهها، از طریق تصاعد عددی، زیاد میشود. داروین، این عدم هماهنگی در تعداد افزایش گونهها و منابع غذایی لازم برای بقا آنها را از طریق همین مفهوم توجیه مینمود.
در تنازع برای بقا، نه تنها بین گونههای متفاوت، بلکه در خود گونهها نیز، برای زنده ماندن، رقابت به وجود میآید. در بین هر گروه، فقط آنهایی که توانایی بیشتری برای انطباق با محیط داشته و از سایرین قوی تر هستند، بقا مییابند.
هر گونهای، گونههای دیگر را شکار میکند و در عین حال، بهوسیله گونههای دیگر شکار میشود. دشمنان هر گونه، فقط گونههای دیگر نیستند. در بسیاری از موارد، مشکل مهم، رقابت و نبرد با سایر اعضای گونه خود، است.
با کنار هم گذاشتن رفتارهای بقایابی و تولیدمثلی و رفتارهایی که هر یک به نحوی مشتق یا تأثیرپذیر از این رفتارها هستند، میتوانیم به دیدگاهی یکپارچه و فرگشتی از هر موجود زنده، دست یابیم.
هر ارگانیسم یا موجود زنده، آفریدهای است که نهایت سعی خود را برای زنده ماندن، بقا داشتن و تولیدمثل موفق میکند. در این بین، هر یک از افراد هر گونه، بهطور خودخواهانه ای به دنبال گسترش ژنهای خود هستند. در غیر اینصورت، او فراوانی خط ژنتیکی خود در بین یک جمعیت خاص را، کاهش میدهد.
در هر گونه، آنهایی که قویترند، زنده مانده و تولیدمثل میکنند. آنهایی که از قافله عقب میمانند، زوال ژنهای خود را موجب میشوند. کمبود منابع، طبیعت سرسخت و رقابت و خصومتهای درون گروهی، جا برای هر کسی باقی نمیگذارد. آنهایی که توانایی انطباق کافی با محیط خود را دارند، اجازه عبور یافته و بقیه، غربال میشوند. آنچه که انطباقی محسوب میشود، از شرایطی به شرایط دیگر فرق میکند؛ آنچه که در یک محیط، انطباقی و سازگاری اَفزا محسوب میشود، ممکن است در محیطی دیگر، ناسازگار و غیرانطباقی باشد.
تناسب و بقای متناسبترینها
در نظریه فرگشت، واژه تناسب، به ویژگیهایی اطلاق میشود که منجر به افزایش حداکثری شانس بقا و تولیدمثل موفق افراد در هر گونه، میشوند. در بین هر گونه، آنهایی که یک سری ویژگیهای خاص را دارند که افزایش دهنده احتمال زنده ماندن و تولیدمثل موفق هستند، تناسب بیشتری دارند.
چارلز داروین به توانایی افراد متناسب تر در بقا و تولیدمثل بیشتر، بقای متناسبترینها، شایستهترینها یا اصلح، اطلاق کرد. منظور او این بود که در هر نسل از هر گونه از موجودات زنده، فقط آنهایی زنده مانده و موفق به تولیدمثل میشوند که درشاخص های بقا و تولیدمثل، متناسب تر یا شایسته تر ازبقیه باشند.
معادل واژههای متناسب، شایسته یا اصلح که در متون فارسی به کار رفتهاند، واژه Fitness در زبان انگلیسی است. واژه متناسبترینها، شایستهترین ها یا اصلح، در عبارت بقای متناسبترینها، صرفاً به معنای انطباق بیشتر با محیط و توان بالاتر برای بقا و تولیدمثل است و نه به معنای کمالات بیشتر انسانی.
از آنجایی که بهکارگیری واژههایی مانند اصلح یا شایسته، ممکن است منجر به این سوء تفاهم شود که نظریه فرگشت و روانشناسی فرگشتی، شایستهترین افراد را آنهایی میداند که بقا و تولیدمثل موفق تر دارند، از بهکارگیری این معادلها، اجتناب کرده و واژه «متناسب»را بکار خواهیم برد. در واقع، در زبان فارسی، این واژه، بیشتر از بقیه واژهها، آنچه را که نظریه فرگشت قصد گفتن آن را دارد، بیان میکند.
فردی به این خاطر متناسب یا متناسبترین تلقی میشود که دارای ویژگیهای متناسب کننده با محیط است. به یک معنی، این ویژگیها، او را برای هماهنگ بودن با محیط، متناسب میکنند. این تناسب، در نهایت خود را در افزایش احتمال بقا و تولیدمثل آن فرد، نشان میدهد. در هر نسل، متناسبترینها، قادر به بقا و تولیدمثل بیشتر شده و از این طریق، میتوانند ژنهای تناسبافزایی خود را به میزان بیشتری در نسلهای بعد، باقی بگذارند همانطور که گفته شد، تناسب، خود را در دو مؤلفه اصلی نشان میدهد:
توانایی بقا و تولیدمثل موفق. به اولی، «تناسب در بقا» و به دومی «تناسب در تولیدمثل یا تناسب تولیدمثلی» گفته میشود. در این کتاب، هر جا که از عبارت«تناسب فرگشتی» استفاده شود، منظور مجموع تناسب کلی فرد، یعنی مجموعه تناسب فرد در بقا و تولیدمثل، است. بعضی از ویژگیها، خصایص و رفتارها، تناسب در بقا را افزایش میدهند و بعضی دیگر، منجر به بالا رفتن تناسب در تولیدمثل، میشوند. دسته سوم نیز متغیرهایی هستند که هم تناسب در بقا و هم تناسب تولیدمثلی را افزایش میدهند.
تناسب، بسته به نوع گونه، شرایط زیست محیطی و سایر عوامل، میتواند متفاوت باشد.در بین گلّه ببرها، آن ببر نری موفق به بقا بیشتر میشده که جثه بزرگتری داشته، در شکار موفقتر عمل کرده و ابزارهای جسمی همانند دندانهای برندهتری را از نیاکان خود، به ارث میبرده است. این ببر نر، نه تنها در رقابت با سایر ببرهای نر، از آنها پیشی میگرفته، بلکه همچنین در فراهم کردن غذا برای فرزندان خود و در نتیجه زنده نگه داشتن ژنهای خود در نسلهای بعد از طریق این فرزندان، موفق تر بوده است.
به دلیل اینکه این ببر، بهوسیله مادههای بیشتری انتخاب شده و در آمیزش با تعداد بیشتری از مادهها، موفق میشده و به دلیل اینکه فرزندان این ببر نر با احتمال بالاتری نسبت به زادههای سایر ببرهای نر زنده میماندهاند، توزیع ژنتیکی نسلهای بعدی ببرها، به نفع ژنهای این ببر میچرخیده و خط ژنتیکی چنین ببر نری، گسترش مییافته است.
در مورد یک ببر ماده نیز، همین فرایند صدق میکرده، با این تفاوت که جنسیت باعث میشده تا برای دو جنس، رفتارهای متفاوتی افزایش دهنده تناسب باشند. چنین ببرهایی در گونه خود، متناسبترین ها تلقی میشوند. دوباره توجه کنید که اطلاق واژه تناسب یا شایستگی، صرفاً از نظر فرگشتی بوده و هیچ گونه بار ارزشی و اجتماعی در خود ندارد. به عبارت دیگر، از نظرفرگشتی، آنهایی که یک سری از ویژگیهای خاص را داشتهاند که بقا و تولیدمثل موفق تر را در آنها باعث میشده، شایسته تر تلقی میشدند، حال این ویژگیها میتوانسته با هنجارها و قواعد ارزشی جامعه بشری امروزی هماهنگ بوده یا نبوده باشد.
از آنجایی که بسیاری از رفتارهای نیاکانی ما که تناسب آنها را افزایش میداده با قوانین اخلاقی و انسانی جوامع فعلی هماهنگ نبودهاند، میتوان گفت که فرگشت در واقع لزوماً اقدام به شایستهترینهای بایسته نکرده و فقط شایستهترینها در بقا و تولیدمثل را انتخاب کرده است.
بهطور مثال، بسیاری از ویژگیهایی که امروزه از نظر اخلاقی و قانونی نادرست تلقی میشوند، روزی باعث میشدند که دارندگان این صفات، تناسب بیشتری در بقا و تولیدمثل داشته باشند. طیف این صفات بسیار گسترده بوده و از دزدی گرفته تا فریبکاری و حتی تجاوز جنسی را در بر میگیرد.
در طول میلیونها سال زندگی وحشی بشر، آنهایی که بهوسیله ابراز هر گونه صفت جسمی یا رفتاری مؤثر در افزایش دادن احتمال بقا و تولیدمثل، تناسب خود را افزایش میدادند، امکان گسترش ژنتیکی نیز پیدا کرده اند. البته تناسب، طیف زیادی از صفات را در بر میگرفته که همه آنها در دنیای امروزی منفی تلقی نمیشوند و در واقع تعداد زیادی از آنها هنوز هم ارزشمندند.
هوش یکی از این صفات است. آن دسته از نیاکان ما که هوشمندی بیشتری داشتند، سازگازی بیشتری با محیط و در نتیجه تناسب بیشتری نیز داشتهاند. این هوشمندی بالاتر، یکی از رموز بقای انسان و فرگشت یافتگی او از گونه های پایینترفرگشتی مانند شامپانزهها و دیگر میمونها، بوده است.