آیا خشونت نزد انسان غریزی است، یا اوضاع و احوال محرک آنند؟ امروزه مردمشناسان و باستانشناسان در پژوهشهای خود به نشانههایی دست یافتهاند که به مدد آنها اندکی بهتر میتوان به پاسخ پرسشی برآمد که میان بزرگترین فلاسفه شکاف انداخته بود. چنین پیداست که جنگ، همزمان با برآمدن اقتصاد تولیدی و دگرگونگی ساختارهای اجتماعی در دوران» نوسنگی «، یعنی حدود ده هزار سال پیش، پدید آمده باشد.
درباره خشونت نزد انسانها، دو مفهوم در تضادی بنیادین رو در روی یکدیگرند. توماس هابز، فیلسوف قرن هفدهم انگلیسی میاندیشید که «جنگ همه علیه همه» از سپیده دم اعصار وجود داشته است. اما به عقیده ژان ژاک روسو، انسان وحشی دستخوش شور و تعصب ناچیزی بوده و «جامعه نوپدید» وی را به «سهمناکترین وضعیت جنگی کشانده.»
انگارهی انسان خشنوجنگجوی ماقبل تاریخ برساختهٔ نگرش عالمان مردمشناسی قائل به تکامل موجودات و مورخان شارح دوران پیشا تاریخ قرن نوزده و آغاز قرن بیستم است. این تصویر به حکم پیش گمانهای در اذهان نقش بسته بود که میانگاشت نوع بشر، تکاملی تدریجی را در مسیر خطی یک سویهای پیموده.
از زمان بازشناسی انسانهای ماقبل تاریخ، در سال ۱۸۶۳، اندام و رفتار آنان را با تیره میمونهای تنومند، یعنی گوریل و شامپانزه سنجیدهاند.
به اعتقاد برخی از این عالمان، «انسان دوره سوم زمینشناسی»، نمودار حلقه مفقوده میان «نژاد بشر پست» و میمون بود. سپس نظریه موسوم به «کوچها» که در سالهای دهه ۱۸۸۰ به میان آمد، بر این برداشت صحه مینهاد که توالی فرهنگهای پیشاتاریخی، پیامد کنش نورسیدگانی بوده که جمعیتهای اسکان یافته در یک سرزمین را بیرون رانده بودند تا جای آنان را بگیرند؛ این نظریه اعتقادی را برجای میداشت که جنگ برای استیلا همواره وجود داشته است.
نخستین مورخان دوران پیشاتاریخ، بدون فرآیند تحلیلی موشکافانه، آلات تراشیده را به گونهای نامیده بودند که بار معنایی جنگی داشتند: گرز، کوپال، مشت کوب، دشنه…
نمایشگاههای جهانی و نخستین موزهها هم این پیش انگاشت را بازآفریدند. بدینسان، موزه توپخانه با فراهم آوردن کلکسیونی از سلاحهای عصر پیشاتاریخ، دوران مقدم بر عصر تاریخی، روزگاران باستانی، تاریخی و نیز آلات قتاله اقوام بَدَوی، آدمکهایی را به اندازه طبیعی پوشیده در خفتان و مسلح به ساز و برگ جنگ برای هر دوره به نمایش گذاشت.
این نمودها رفته رفته ایده تداوم فرهنگی جنگ از دورترین اعصار زیست آدمیان را در ذهن دیدارکننده الغا میکند. با این حال مطالعات کنونی نشان دادهاند که اقوام آن اعصار این سلاحها را برای کشتن نه انسانها بلکه جانوران به دست میگرفتهاند.
مهربانی با معلولان
بیش از مطالعات علمی، آثار هنرمندان و نویسندگان، سیمای انسانهای دوران پیشاتاریخ و شیوه حیات آنها را برساختهاند: تندیسهای مجسمهسازان معروف، داستان تخیلی پاریس پیش از انسان* نوشته پییر بواتار، رمان جنگ بازپس گیری آتش اثر رازنی اینی، را از قلم نیاندازیم که در سال ۱۹۱۱ پدیدار گردید.
تا پایان قرن نوزدهم، این تصویرپردازی همچنان، با استثناهایی نادر برجای مانده بود، نمودار میمونی انسانگونه (Anthropomorphism)، اغلب نوعی گوریل، تیرهای که آن زمان آن را به ویژه وحشی و شهوتران میانگاشتند. این انسان پیشاتاریخ را با سلاحهایی اولیه مانند چماق یا مشت کوب در دست مینمایاندند؛ موجودی که کنش بردهداری داشته و هموغم او کشتار و حتی آدمخواری بوده است. این بینش از انسانماقبلتاریخ را در اغلب رمانهایی باز مییابیم که از سال ۱۸۸۰ گل کردند.
این افسانهها الگوی نوعی انسان باستانی را در تخیل عوام مینگاریدند: قهرمانی نرینه برخوردار از هیبتی مردانه که با جانورانی تنومند، مانند ماموت، یا درندگانی چون ببر دندان خنجری رویاروی بوده؛ مسلح به گرز، با تن پوشی از چرم جانوری، در غارها به سر میبرده و در زیستگاه خود ابزارهایی از سنگ میتراشیده است. نیای برآشوبیده، غریزی و خشن ما برای تسخیر آتش یا مادینه و یا به کین جویی عزیز از دست رفتهای میجنگیده است. ستیزهها همه جا حاضر بودهاند، گویی جنگ امری محتوم و ناگزیر بوده، به ویژه میان «نژادهای» مختلف، که کاوشگران غالبا در روایات خویش انواع آنها را برشمردهاند.
در آغاز قرن بیستم، برخی از زیستشناسان پژوهندهٔ تأثیر اجتماع بر شیوه حیات موجودات، همصدا با مردمشناسان و مورخان پیشاتاریخ، طرفدار گمانهای بودند که میانگاشت تبار ما به «میمونهای قاتل» میرسد. به باور اینان، انسان هوشمند (هوموساپینس) را که به سبب درنده خویی، جانوری خشن میانگاشتند، گویا با امحا میمونهای بزرگ دوپا و گذار از سرزمینهای میانیِ دو قاره اروپا و آسیا در بیرون از آفریقا پراکنده گردید
این گمانه که را که ریمون دارتمزرح کرده بود، روبرت آردری در کتاب خود آن را تشریح کرد. انسان پیشاتاریخ(قبل از تاریخ، انسان اولیه)، که شکارچی و از اینرو درنده بوده است، گویا خوی پرخاشگری داشته و در فهم وی جنگ معنایی جز شکار انسان نمیداشته است. جانورکشی میتواند همچون نمود خشونت غریزی انسان به چشم آید. با این حال، چندین مطالعه قومشناسی نشان دادهاند که در اکثر موارد، کشتن حیوانات از هرگونه شائبه پرخاشجویی صیاد برکنار بوده است؛ برعکس به حکم شیوه تبادل همگِنی عالمگیر میان انسان و طبیعت این خشونت را به خدمت جامعه در میآورده. وانگهی، این خشونت از طریق مشارکت در طعمه سهمی در ایجاد پیوند و همبستگی اجتماعی داشته. امروز گمانهای را که میپنداشت انسان به دلیل درنده خویی از تبار «میمونهای قاتل» بوده رها کردهاند؛ به همین منوال، نظریه «قبیله بَدَوی» که فروید(روانشناس) در سال ۱۹۱۲ پیشنهاد کرده بود را هم به کناری نهادهاند.
فروید، پدر روانکاوی، مدافع نظریه ژانباتیستدو لامارک، در باره موروثی بودن خصائل اکتسابی بر آن بود که در زمانهای بسیار قدیم، اجتماع انسانهای نخستین در درون رمه [یا قبیلهای] بدوی سازمان مییافته که نرینه عظیمی بر آن چیرگی داشته. این رئیس رمه همه مادینهها را به خود میبخشیده، و پسران را وا میداشته تا با ربودن زنان بیرون از قبیله به آنان دست یابند: سپس، روزی، چنانکه فروید در سال ۱۹۱۲ در رساله خود، توتم و تابو نوشته، «برادران رانده شده گرد هم آمدند، پدر را کشتند و او را خوردند، همین امر به هستی قبیله پدر سالار پایان بخشید». فروید همچنین مفاهیم «بدویت خلیده در درون» و «میل عنان گسل» را نیز پرورانده بود؛ ستیزههای درونی میتوانند هم سنگ نبردهای بیرونی باشند که انگار هرگز باز نایستادهاند. چنانکه ریمون کوربه جستجوگر منطق معرفت و مردمشناس پیشنهاد کرده آیا «وحشیگری درونی، سازه ذهنی تخیلی نیست که از ایدئولوژیهای قرن نوزده چون نژادپرستی و بهگزینی ژنتیکی تأثیر پذیرفته»؟ چندین مطالعه علوم اعصاب تاکید کردهاند که رفتار خشن از ویژگیهای ذاتی ژن برنمیخیزد. گیریم برخی ساختارهای معرفتی، محیط خانوادگی و زمینه اجتماعی و فرهنگی اهمیت شایانی در پیدایش آن داشته باشند.
از این گذشته، تعدادی از کارهای پژوهشی، هم در قلمرو جامعهشناسی هم در علوم اعصاب و یا اعصار نگاری پیشاتاریخ، این امر را آشکار ساختهاند که موجود انسانی طبعا با رنج دیگران احساس همدردی میکند. گویا احساس همدردی، حتی نوع دوستی است که مهر و عطوفت انسانی را برکشیده و همه گیر کرده.
از مشاهده ناهنجاریها یا آثار آسیب دیدگیهای برجا مانده بر روی استخوانهای چندین فسیل انسانی دوران پارینه سنگی، درمییابیم که یک معلول جسمی یا روانی حتی مادرزاد، را از میان بر نمیداشتند. بازماندههایی از یک کودک انسان «هایدلبرگ» (Homo Heidelberg) به قدمت ۴۲۰ تا ۳۰۰ هزار سال [پیش از میلاد مسیح] را که از «جوش خوردگی پیشرس استخوانهای جمجمه» رنج میبرده در غار سیمادولوسهوئسوس (اسپانیا) یافتهاند. این عارضه موجب رشد غیرعادی مغز و تغییر شکل جمجمه میگردد. این کودک که از هنگام تولد دچار عقب ماندگی عقلی بازدارندهای بوده تا سن ۸ سالگی زنده مانده بود.
در اغلب موارد آسیب دیدگی، زخمهای ترمیم یافته نشان از آن دارند که انسانهای آن دوران تیمار دار و غمگسار بیماران یا مجروهان بودهاند و اینان نیز به رغم نقص جسمی یا عقلی، جایگاه خویش را در جامعه حفظ میکردهاند.
نمونهای دیگر: آزمایش استخوان لگن و ستون فقرات یک انسان «هایدلبرگ» با قدمتی ۵۰۰ هزار ساله، که در کاوشگاه اتاپوئرکا کشف شد، نشان میداد که وی از یک غده استخوانی در ستون فقرات و دررفتگی و جابجائی مهرههای پشت رنج میبرده. این انسان با قد یک متر و هفتاد و پنج سانتیمتر و وزن دستکم یک صد کیلوگرم، ناگزیر گوژپشت بوده و قاعدتا میبایستی هنگام جابجائی رنج فراوانی میبرده. اما به لطف مراقبتی که نزدیکانش از وی میکردهاند، تا حدود ۴۵ سالگی هم زنده مانده بوده است.
گرچه امروز همچنان در تخیل عوام، انسانهای پیشاتاریخ و اولیه چونان موجوداتی نقش بسته که همواره درگیر ستیزه بودهاند، اما واقعیت باستانشناسی ممکن ساخته تا به شیوه کاملا متفاوتی آنان را بنگریم. واکاوی آثار گلوله بر روی استخوانهای انسانی، زخمها، حالت حفظ اسکلتها و زمینه کشف آنها، نشانههایی به دست میدهند تا خصلت کُنشی خشن را دریابیم. در حال حاضر، قدیمیترین آثار خشونت را بر زمینه ویژهای، یعنی آدمخواری مشاهده کردهاند. چندین حجت باستانشناسانه، مؤید این رفتار در دوران پارینه سنگیاند اما اندکی از این دلائل گواه آنند که افراد خورده شده را خود کشته باشند. گذشته از آن، تفکیک تعلق گروهها به «خورندگان» یا «خورده شدگان» میسر نیست.
از علائم دیگر خشونت هم بگوئیم که مطالعه چند صد قطعه استخوان انسان هائی که در بیش از ۱۲ هزار سال پیش از میلاد مسیح میزیستهاند، برهان روشنی بر نادر بودن این علائم به دست دادهاند.
گذشته از آن، این نشانهها چناناند که غالبا به دشواری میتوان به تعبیر ماهیت آنها برآمد، زیرا آثار برجای مانده بر استخوانها هم میتوانند اثر ضربهای به عمد فرود آمده وهم شاید در جریان حادثهای، خصوصا هنگام شکار برجای مانده باشند. قدیمیترین نشانه خشونتی سوای اوضاع و احوال آدمخواری را بر روی جمجمه یک انسان هوشمند دوران اولیه، با قدمتی میان ۲۰۰ تا ۱۵۰ هزارسال پیش از میلاد، در غاری نزدیک به مایا در جنوب چین کشف کردهاند.
گمان میرود که شکستگی استخوان گیجگاه راست ناشی از ضربهای باشد که با سلاح کوبندهای ساخته از سنگ فرود آمده. در غار شانیدار، در عراق، جمجمه یک انسان «نئاندرتال» متعلق به بیش از یک صد هزار سال بعد از آن دوران را یافته بودند که بین ۳۰ تا ۴۰ سال از عمرش میگذشته، و آثار دو له شدگی برآن پیدا بوده: یکی در ناحیه قدامی پیشانی راست و دیگری بر قوس حدقه چپ. با اینحال همانگونه که کاوشگر نشان داده، این علائم را شاید ریزش سقفی پس از مدفون شدن بدن زیر آوار ایجاد کرده باشد.
در اروپا، پیشانی انسان نئاندرتال بالغی را که از رودخانهای در اسلواکی از زیر خاک بیرون کشیده بودند، رد زخم آلت تیزی برآن پیدا بوده که به هلاک وی نیانجامیده. در منطقه سنسزار فرانسه، بقایای زن جوان نئاندرتالی را یافته بودند که ضربهای بر بخش راست قدامی جمجمه وی فرود آمده بوده. این زخم را که با شیئ بسیار بُرندهای زده بودند، موجب خونریزی شدید و ضربه مغزی و حتی بیهوشی شده بوده. از سوی دیگر، رد به جا مانده از زخم هائی برانگیخته آلات چوبی یا سنگی نوک تیز را بر روی چندین اسکلت انسانهای نئاندرتال در شانیدار (با قدمتی ۶۰ تا چهل و پنج هزار ساله)، و نزد انسانهای مدرن در سخول در اسرائیل مشاهده کردهاند.
قتل یا حادثهای هنگام شکار
آیا این انسانها در اثر یک تصادف و یا به واسطه عمل خشونت باری هنگام ستیزهای میان اشخاص، طوایف یا گروهها زخمی شده بودند؟ برای این دورانهای دیرین دشوار بتوان ایندوعامل را از یکدیگر بازشناخت.
با اینهمه در موارد چندی، جراحات مشخصا ناشی از تصادم و برخورد یا ضربهای بر سر، ترمیم یافته بودند. کار این مجروحان را به آخر نمیبردند و به زندگی آنها پایان نمیدادند، که این امر ناگزیر به این اندیشه راه میبرد که این انسانها رد زخمهای بجا مانده از یک تصادف یا نبردی را بر تن داشتهاند که بیشتر ناشی از نزاعی فردی بوده که پیش از مرگ یکی از منازعان متوقف میگردیده. تنها انسان سخول و شاید پسرک «غار کودکان» در در ایتالیا از خشونتهایی رنج برده باشند. اما از سوی چه کسی؟ عضوی از طایفه یا فردی بیرون از گروه آنان؟ در حال حاضر پاسخی بر این پرسش نیافتهاند.
به موجب پژوهش اریک ترینکاوس، انسانهای نئاندرتال غار شیندار، گویا قربانیان حوادثی بودهاند که هنگام شکار روی میداده. محل زخمهای چندین تن از آنان ــ عمدتا پراکنده در ناحیه سر و بر روی بازوها ــ، همانند جراحاتی بوده که بر استخوانهای گاوچرایان حرفهای دیده شده و آسیبهایی را مینمایاندهاند که نتیجه افتادن و زمین خوردنهای شدید و خشن بوده.
انسانهای نئاندرتال پستاندارن بزرگ اندام را شکار میکردهاند؛ سلاحهای آنها نزدیک شدن به طعمه، حتی نبرد تن به تن با جانور را ضروری میساخته و از اینرو در چنین موقعیتهایی روی دادن حوادث، بسیار محتمل میبوده است. گذشته از این وقتی به سوی طعمه تیر میانداختهاند، پَرتابهها میتوانستهاند به هدف نخورند و به یکی از همراهان اصابت کنند.
بر دیواره غارهای کنیاک در منطقه فرانسه و بر صخرههای غار پلئیچی در ایتالیا، چندین نقش بر دیوار از دوران پسین پارینه سنگی، انسانهایی را نشان میدهند که خطوطی از بدن آنها عبور کرده است. این نمودگارها را غالبا «انسان مجروح» یا «انسان تیر خورده» مینامند، زیرا به زعم برخی مورخان دوران قبل از تاریخ، این علائم نماد نوک پرتابهها هستند. اما، در این موارد هم، نه میتوان مظاهر حوادث حین شکار را منتفی دانست و نه نمود مناسک آئینی قربانی کردن. هنر تجسمی دوران پارینه سنگی نمودار هیچ صحنه جنگی نیست، گرچه سزاست گفته شود که صحنههای روائی در هنر آن عصر نیز بینهایت کمیاباند.
چرخشی در اسکان یابی
به زعم برخی مورخان پیشاتاریخ، کاوشگاهی در مصر (بین ۱۴ هزار و ۳۴۰ و ۱۳ هزارو ۱۴۰ سال پیش از میلاد مسیح)، متقنترین گواه وجود ستیزههای مرگبار میان دو طایفه را در پایان عصر پارینه سنگی در بر دارد. به موجب کاوشها، پنجاه و نه کالبد زن و مرد و کودک از همه سنین را تنها، یا دو، سه، چهار، پنج جسد باهم در گودالهایی نهاده و با تخته سنگهایی پوشانده بودند. به عقیده جمیز آندرسون، شاید نزدیک به نیمی از افراد مدفون به مرگی براثر خشونت جان داده باشند، خواه در پی ضرباتی بر سر، یا پس از آنکه قفسه سینه، پشت یا شکم آنها را نوک نیزه یا پرتابههای سنگی، که برخی هنوز دربدنها برجای مانده، سوراخ کرده بودند.
در پایان عصر پارینه سنگی، شمال سودان با خشکی آب و هوا روبرو بوده. اقلیم یاد شده که در دره بارور نیل جای داشت و محیط طبیعی نامساعدی پیرامونش را گرفته بود، انگار آزمندی گروههایی را برمی انگیخته که در سرزمینهایی فرودست آن اقلیم معتدل به سر میبردهاند؛ مگر آنکه با افزایش تراکم جمعیت و کاهش منابع در دسترس، رقابتی داخلی برای کنترل این منابع درگرفته باشد. هیچیک از آلات گرد آمده در کاوشهای باستانشناسی گواهی بر خاستگاه بیگانه پرتابهها نیست. از دیگر سو، آیا این پنجاه و نه اسکلت دستاورد یک رویداد بودهاند یا چندین رویداد این اجساد را بر جای نهاده؟ هرچه هست، یافتههای این کاوش نخستین مورد مسلم و آشکار خشونتی جمعی مینمایند. آیا این خشونت میان طوایف یا در درون همان طایفه روی داده بود؟ بحث و گفتگو تاکنون به پاسخی قطعی بر این پرسش نیانجامیده.
به حکم آثار بازمانده باستانشناسانه، باور بر اینکه در طول دوران پارینه سنگی جنگ به مفهوم دقیق کلمه درنگرفته پنداری دور از عقل نیست. چند عامل میتوانند توضیحی برآن باشند.
نخست کمبود جمعیت: ساکنان اروپا را در پسین دوران پارینه سنگی به چند هزار تن برآورد کردهاند. پراکندگی طوایف بر سرزمینهای گسترده، احتمال برخورد این طوایف با یکدیگر را ضعیف مینموده، به ویژه آنکه حسن تفاهم و سازش میان گروههای کوچکی که حداکثر پنجاه تن را گرد هم میآورده برای تضمین تولید مثل ناگزیر بوده است.
همزمان با اهلی کردن نباتات و جانوران در دوران نوسنگی، اسکانیابی انسانها هم شتاب گرفته که پیامد آن رشد محلی جمعیت و بحران انبوهی آن بوده. چنانکه نشان جراحاتی که به مرگ انجامیده بر روی اسکلتهای مردان، زنان و کودکان در چندین گورستان شلتس در اتریش مشخص ساختهاند، بحران جمعیت را میتوانستند با ستیزهها سامان بخشند.
وانگهی انسان عصر پارینه سنگی، سرزمینی به قدر کافی غنی و متنوع برای امرار معاش در دسترس داشته. برخی مردمشناسان بر این باورند که گویا جوامع پیشاتاریخ جز «اقتصاد بقا» زیستن به شیوهای دیگر را نشناختهاند؛ اما این فرضیه بر هیچ واقعیت باستان شناسانهای متکی نیست. پژوهشهای بسیاری حتی عکس آنرا گواهی دادهاند، تا جائی که توانستهاند آنها را نه فقط خود بسنده بلکه حتی برخوردار از فراوانی و وفور هم بنگرند. وقتی سرزمین هائی از منابع زیست سرشار باشند، طوایف مستقر در آنها به رقابت با یکدیگر برنخواهند خاست، زیرا میتوانند رفتارهائی را که به دغدغه بقای خویشتن دارند، با بهره برداری از انواع خورد و خوراک دمساز کنند. از سوی دیگر هیچ دلیل باستان شناسانهای هم گمانه جنگ میان مهاجران و بومیان بر سر سرزمین را استوار نمیدارد.
در این خصوص هم، در دوران نوسنگی بوده که نیاز به زمین برای کشت و کار، ستیزه هائی را میان نخستین طوایف کشاورز و گله دار، و شاید میان آنها و واپسین صیادان و گردآوران خوراک به دنبال داشته، به ویژه میان ۵ هزار و ۲۰۰ تا ۴ هزار و ۴۰۰ سال پیش از میلاد مسیح، هنگام رسیدن مهاجران جدید به اروپا (مثلا در» هرکسهایم «در آلمان). چنانکه شمار افزودهتر موارد قربانیهای انسانی و شیوه زیستی آدمخواری هم گواهی دادهاند، به نظر میرسد که بحرانی عمیق بر این برهه سایه انداخته باشد.
در حالی که طوایف اسکان یافته میتوانستند کالاهای مادی را بیانبارند، چادرنشینان صیاد و گردآورنده خوراک ثروت لزوما محدودی را در اختیار داشتهاند، که این خود از بیم وقوع ستیزهها میکاسته. علاوه برآن، اقتصاد شکار زیستی، به تفاوت از اقتصاد تولیدی که با اهلی کردن نباتات و حیوانات روی نموده، مازادی پدید نمیآورده. تاریخ نشان داده است که غلات انباشته و کالاها میتوانستند آزمندی هائی را برانگیزانند و به نبردهای درون قبیلهای وادارند؛ این غنائم بالقوه، میتوانستهاند چشم و همچشمی طوایف را به دنبال آورند و به ستیزهها راه بگشایند. در گذار عصر برنز (هزاره دوم پیش از میلاد مسیح) به سود توسعه فلزکاری و رونق داد وستد کالاهای حیثیتی بوده که جنگجویان و تسلیحات رفته رفته قبله ستایشی واقعی گردیده و جنگ نهادینه شده.
از سوی دیگر ستیزهها را غالبا دارندگان قدرت یا صاحبان کالا به راه میانداختهاند ــ کسانی که آنها را «نخبگان» مینامیده، و اغلب بر کاست جنگجویان تکیه میکردهاند. چیزی که هست، چنانچه نوعی نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی هم در عصر پارینه سنگی وجود میداشته، دلائلی در اثبات آن در دست نیست. همه چیز برآن دلالت دارد که جامعه آن دوران بر مساوات سامان یافته بوده و مرتبتهای اجتماعی ناچیزی وجود داشته.
فقط در جریان جهش اجتماعی و اقتصادی دوران نوسنگی است که چهرههای رئیس و جنگجو در اروپا روی مینمایند که مناسکی متفاوت از افراد عادی در تشییع و درهنرها به آنها اختصاص مییافته. در همین دوران بوده که کمانداری عمومیت پیدا کرده؛ به زعم برخی مورخان دوران پیشا تاریخ، تیر و کمان، سلاحی که برای شکار به کارمی رفته گویا سهمی در دمیدن بر آتش ستیزهها داشته است، چنانکه صخره نگاریهای کنارههای مدیترانهای اسپانیا تائیدی بر این باور به چشم میآیند.
توسعه کشاورزی و دامپروری احتمالا خاستگاه تقسیم اجتماعی کار و پیدایش طبقه نخبگان با منافع و رقابتهایش بوده. از سوی دیگر بهره برداری از کشتزارهای بیش از پیش پهناور استفاده از شمار بزرگی بازوی کار را ضروری میساخته و یافتن نیروی کشت ورز را امری ناگزیر میکرده. در دوران میانی نوسنگی کاست جنگجویان و طبقه اجتماعی بردگان ــ که بیشتر آنها به احتمال زندانیان جنگی بودهاند ــ همزمان پدید آمده بود.
واپسین عنصر صلح گستر در عصر پارینه سنگی، نبود مناسک قربانی کردن انسان در پیشگاه الوهیتی مورد پرستش انسان آن دوران است.
به زعم برخی باستانشناسان، پرستش ایزد که در دوران نوسنگی باب گردید، گویا جایگزین عبادت الهه آغازینی بوده که مظهر آن «ونوسها»، این پیکرههای کوچک با ویژگیهای جنسی غالبا گزافنمایی است که در کاوشگاههای اروپائی پسیندوران پارینه سنگی کشف کردهاند. در اینجا هم هیچ دلیل باستانشناسانهای در دست نیست که به وجود مناسک قربانی کردن موجود انسانی، و حتی حیوانات در پیشگاه خدایگانانی گواهی دهد. رسم قربانی کردن گویا در عصر میانی نوسنگی (۵ هزار و۳۰۰ و ۴ هزار و ۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح) پدید آمده و با آئینهای تشییع مردگان، طلب وفور و بخشایش یا زنده به گور کردن برای تبرک بنای پرستشگاهها پیوند داشته.
بدینسان، «توحش و درندهخویی» انسان پیشاتاریخ(انسان اولیه)، چیزی جز افسانهای برساخته نیمه دوم قرن نوزدهم نبوده تا مفهوم «تمدن» و گفتار در باره پیشرفتهایی را که از هنگام آغاز حیات بشر اولیه پدید آمده استوار سازند.
بنیش خوار انگارانه «سپیده دمان بیرحم» امروزه ــ به ویژه با رواج و توسعه نسبی گرائی فرهنگی ــ جای خود را به مفهوم همانقدر اسطوره وار «عصری زرین» سپرده است. واقعیت حیات اجداد ما احتمالا جائی میان ایندو داشته. همانگونه که دادههای باستانشناسانه نشان دادهاند، همدردی و یاری به یکدیگر، نظیر همکاری و همبستگی، بیش از رقابت و خشونت، احتمالا عوامل اصلی در توفیق تکاملی تیره ما بوده.
*درآیندهای نزدیک داستان پاریس پیش از انسان ارائه میشود.