مثالهای زیر دو مسئله را نشان میدهد: یکی خلاقیت و قدرت یادگیری در نخستیها(میمون، شامپانزهگوریل) که نزدیکترین خویشاوندان ژنتیکی ما هستند؛ و دیگر اینکه یادگیری، وراثت اجتماعی و خرد جمعی در گروههای حیوانی مثل جوامع انسانی وجود دارد.
در سال ۱۹۵۳، در جزیره ژاپنی کوشیما، گروهی از دانشمندان که به مطالعه رفتار میمونها سرگرم بودند ابتکاری را مشاهده کردند که یک میمون ماده به نام ایمو، که نابغهای در میان میمونها بود، برای پاک کردن شنهای نامطبوع از نوعی سیبزمینی که در ساحل یافت میشد از خود نشان داد. این سیبزمینیها را دانشمندان مزبور از یک سال قبل برای میمونها روی شنهای ساحلی میریختند.
ایمو هر سیبزمینی را با یک دست در آب جویباری فرو میبرد و با دست دیگر شنها را از آن پاک میکرد. در ظرف دو سال بعد، این روش شستن سیبزمینی در میان نود درصد از اعضای گروه ایمو رواج یافت: فقط بچه میمونهای بسیار کوچک آن را بلد نبودند و میمونهای نر پیر نیز با سرسختی از فراگرفتن آن سر باز زدند.
در سال ۱۹۵۵، ایمو حتی دست به کشف بسیار جالبتری زد. زیستشناسان، گندم نیز برای میمونها روی ساحل میپاشیدند. اما دانهدانه برداشتن گندم از روی شنها کاری خستهکننده و پر زحمت بود.
ایمو روشی برای جدا کردن گندامها از شنهای گندمدار را در آی میریخت، شنها تهنشین میشدند و گندمها روی آب میایستادند و او آنها را از سطح آب میگرفت. در این مورد نیز در ظرف چند سال، اکثر میمونهای جوان این کار نسبتاً مشکل را آموختند و در آن استاد شدند.