سالها پیش مسئولان کتابخانه دانشگاه آکسفورد متوجه شدند دانشجویی هست که صبح اول وقت پیش از همه وارد سالن شده و شب آخرین نفری است که گویی به ناچار و در واقع از کتابخانه بیرونانداخته میشود. علت این رفتار غیرعادی برخلاف آنچه بسیاری فکر میکردند، این بود که دانشجوی مذکور جایی برای اقامت نداشت و شبها در ایستگاه راه آهن میخوابید. ویلیام همیلتون (W.Hamilton) در سال ۱۹۳۶ به دنیا آمد و در سال ۲۰۰۰ در اثر ابتلا به مالاریا درگذشت. به اعتقاد ریچارد داوکینز، همیلتون شایسته ترین نامزد عنوان برجستهترین داروینی از زمان داروین تاکنون است. داوکینز میگوید بزرگترین آرزوی دست نیافتنی تکاملدانان ملاقات با داروین است که امکان پذیر نیست اما بخشی از این آرزو با دیدن همیلتون برآورده شده است. همیلتون یکی از بزرگتریناندیشمندان تکاملی معاصر است که امکان درک رفتار اجتماعی در تمام جانداران را برای زیست شناسان فراهم کرد.متن زیر گفت وگویی است که در سال ۱۹۹۶ توسط فرانس رز (F.Roes) با همیلتون انجام شده است.
- پیش درآمد برخی از ایدههای شما درباره این که چگونه انتخاب طبیعی ممکن است شکلی از فداکاری را برگزیند، در نوشتههای دهه ۱۹۳۰ رونالد فیشر (R.Fisher) در مورد بدمزه بودن بعضی حشرات آمده است.
فیشر دریافت که اگر حشره برای آنکه شکارچی یاد بگیرد از خوردن آن خودداری کند عملا توسط شکارچی خورده شود، آنگاه هر چه که حشره را در معرض دید شکارچی قرار دهد آشکارا به زیان فردی است که شکار میشود. بنابراین فیشر استدلال کرد تنها راهی که این نوع انتخاب میتواند عمل کند آن است که حشرات مورد نظر گروه زی باشند، افراد گروه با هم خواهر و برادر باشند و شکارچی وقتی یکی را چشید و آن را بدمزه یافت، دست از سر بقیه افراد گروه بردارد. در این صورت ژنهای حشره ای که خورده میشود به طور غیرمستقیم ترویج میشود. گذشته از این فیشر دریافت که این شکل چندان نیرومندی از انتخاب نیست ـ نه به آن نیرومندی که اگر فرد خود شکلی از محافظت را دارا باشد. او به این نکته نیز اشاره کرد که این انتخاب با سرعتی نیمه به پیش میرود [چرا که خواهرها و برادرها تنها ۵۰ درصد از ژنهایشان مشترک است] و این یک جمله اولیه کلیدی از اصل انتخاب در ارتباط با نزدیکی خویشاوندی بود که بعدها من آن را توسعه دادم.
- در بخش دوم مقاله سال ۱۹۶۴ تان، «تکامل ژنتیکی رفتار اجتماعی»، رفتار پس تولیدمثلی را در دو نوع بید توصیف کردید. آن پدیده عمومیکه در آنجا به تصویر کشیده شد چه بود؟
متوجه شدم که کسی درباره عمر پس تولیدمثلی دو نوع از بیدها چیزی نوشته است. نویسنده دریافته بود که حشره نهان ساز (خوب استتار شده) پس از آنکه تخمهایش را گذاشت معمولا خیلی زود میمیرد، در حالی که حشراتی که رنگ آمیزی هشداردهنده ای دارند (مانند پروانه مونارک بدمزه) پس از تخم ریزی اغلب عمربلندی دارند. این مورد را نیز میتوان به شکل شسته رفته تری در چارچوب اصل خویشاوندی تفسیر کرد.
در مورد حشره نهانساز، اگر خویشاوندی در آن اطراف حضور داشته باشد، به نفع بید است که به محض آنکه کار اصلی خویش را به اتمام رساند یعنی تخمهایش را گذاشت، فورا به زندگی خود پایان دهد. زیرا اگر بید همان دوروبر بماند و شکارچی آن را تشخیص داده و بخورد، آنگاه این یک گام در یادگیری شکارچی برای تشخیص بیدهای دیگر خواهد بود که شاید آنهایی که هنوز تخمهایشان را نگذاشتهاند را نیز شامل شود. بنابرایناندکی پس از فراغت از تخم ریزی، با کشتن خویش عملا به خویشاوندانی که در همسایگی زندگی میکنند، خدمت میکند. در مورد حشراتی که رنگ آمیزی هشداردهنده ای دارند دقیقا عکس این حالت است. به این ترتیب که پس از تخم گذاری، در وضعیتی قرار میگیرد که آزادانه با رنگهای هشداردهنده اش به هر کس که بتواند هشدار میدهد. بنابراین باید به زندگی خویش ادامه دهد و منتظر بماند و عملا خود را در معرض چشیده شدن توسط شکارچی قرار دهد، زیرا این یک گام در آموزش شکارچی برای اجتناب از خوردن خویشاوندانش خواهد بود.
- در بیدها هر دو جنس بال دارند، اما در بعضی حشرات دیگر یا نرها یا مادهها بدون بال هستند. چرا؟
انتشار ژن یک پدیده تکاملی بسیار حیاتی است.
برای یک حشره ماده از دست دادن بالها بدون آنکه راه دیگری برای انتشار زادگانش داشته باشد، دیر یا زود اشتباهی مرگبار خواهد بود. هرجا که مادهها بیبال شدهاند، راه دیگری وجود دارد که آنها یا زادگانشان به کمک آن به مکانهای دیگر انتشار مییابند. در رایج ترین روش آنها در دوره پیش از بلوغ یعنی در دوره لاروی بسیار متحرک هستند. یا ممکن است سوار حشرات دیگر شوند یا آنکه از شاخه ای بالا روند و منتظر بمانند تا باد از آنجا آنها را منتشر سازد.
اغلب چنین لاروهایی موهای بلند دارند که آنها را قادر میسازند به نحو بسیار رضایتبخشی بر باد سوار شوند. در بعضی گونهها ماده بی بال تقریبا بدون کم و زیاد در آغوش نر بال دار حمل میشود. طی مدت این پرواز نر با ماده جفت گیری کرده و سرانجام او را در مکانی مناسب برای تخمگذاری میاندازد. در مورد نرهایی که بی بال میشوند نیز اگر نر بتواند یک ماده متحرک را تلقیح کند، آنگاه دیگر نباید خیلی نگران بالهایش باشد، زیرا ژنهایش توسط آن ماده میتوانند منتقل شوند. این حالت اغلب در مواردی رخ میدهد که نر بی بال با خویشاوندان نزدیکش جفت گیری میکند. از این رو فکر میکنم میتوانیم برای بسیاری از موارد خاص نوعی توضیح منطقی پیدا کنیم، اما تا جایی که من میدانم، هیچ نظریه کاملا فراگیری وجود ندارد که تبیین کند چرا در بعضی گروهها نر بی بال است و در گروههای دیگر، ماده بی بال.
- در سال ۱۹۷۵ به برزیل رفتید تا زنبور انجیر را بررسی کنید. در آن سفر چه چیزی کشف کردید؟
در واقع رفته بودم که حیات را در چوبهای فاسد بررسی کنم اما سرانجام به جای آن کارم به بررسی زنبور انجیر کشید. هر انجیر برای خودش دنیای کوچکی است.
نرهای بعضی گونههای زنبور انجیر دهان ندارند و در نتیجه نمیتوانند چیزی بخورند؛ این زنبورهای نر فقط ماشینهای جنگ و جفت گیری هستند ـ جانوری بسیار عجیب با زندگی بسیار کوتاه. نرها در این سیستم گرده افشانی که به طرزی باورنکردنی همزیستانه است، در شکل بالغ خود روی گلهای انجیر از تخم خارج میشوند و دم دست ترین و در واقع تنها مادههایی که میتوانند با آنها جفت شوند، مادههایی هستند که درون همان انجیر از تخم خارج میشوند. نظریه میگوید که اگر نرها با خواهرانشان جفت گیری کنند و خواهرانشان نیز قادر به ذخیره اسپرم باشند، آنگاه باید انتظار داشت که نسبت نرها به مادهها به شدت افت کند. اگر مادر تعداد زیادی فرزند ماده و تنها تعداداندکی نر که برای لقاح خواهرانشان کافی باشند تولید کند، کارش را بهتر انجام داده است. به این طریق او زادگان بیشتری از خود بر جای خواهد گذاشت.
- چرا در بعضی گونههای حشرات نرها آن قدر میجنگند تا کشته شوند، در حالی که در گونههای دیگر نرها معمولا تمایل دارند بلوف بزنند؟
در مورد زنبورهای انجیر بلوف زدن درون انجیر خیلی معنا ندارد، زیرا فرصتی نیست که «امروز زنده بمانند و فردا بجنگند»، همه چیز در عرض چند ساعت به پایان میرسد و اگر زنبور حالا نجنگد و سعی نکند پیروز شود، شانس دیگری به او داده نخواهد شد. بلوف زدن را در سوسک شاخ گوزنی غول پیکر شیلی دیدم. در تمام تورنمنتهایی که میان نرها برگزار کردم، معلوم شد که در نهایت سوسکی که از نظراندازه در رتبه دوم است پیروز میشود. این نشان میدهد سوسکهایی که «انبرک»هایشان از همه بزرگ تر است عملا آنقدر که به نظر میآیند قوی نیستند و زندگی آنها به نوعی است که میتوانم تصور کنم بلوف زدن مطلوب خواهد بود. سوسکهای شاخ گوزنی عمر نسبتا بلندی دارند و گلهای بسیاری روی درختان هست که میتوانند آنجا مادههایی را که از راه میرسند ملاقات کنند، بنابراین تظاهر به بزرگ تر بودن از آنچه که هست به امید فراری دادن نر رقیب، ممکن است ارزش امتحان کردن داشته باشد. در این صورت بلوف به صرفه خواهد بود.
- شما در کارهایتان از ریاضی بسیار استفاده میکنید و جایی نوشته اید، «به تجربه دریافته ام که دانشگاهیان گاهی به عقل سلیم واکنش مثبت نشان نمیدهند و در اغلب موارد بیشتر آنها اگر در ابتدای بحث از دیدن معادلات ریاضی مرعوب شوند، دیگر به بقیه صحبتها گوش نمیکنند. »
ظاهرا معادلات بسیاری از مردم را میترسانند. اگر به قصد نمایش قدرت ریاضی سراغ آنها بروید، در غالب موارد مخاطب عقب نشینی میکند. در مورد من میتوانید آن را نوعی بلوف بنامید! اگر ایده ساده ای دارید آن را به زبان ساده بگویید و ریاضی را فراموش کنید. اما من اغلب به این علت از ریاضیات استفاده میکنم که برای مرتب کردن ایدههایم به آن نیازمندم. مغز من تا حدی غیرمنطقی است و تنها در صورتی میتوانم همچنان مدت زیادی به غیرممکن باور داشته باشم که آن را در آسیاب ریاضیات بگذارم.
- برای درک نظریه تکامل به چهاندازه ریاضیات و ژنتیک نیاز دارید؟
دانستن مبانی ژنتیک قطعا لازم است. مندلیسم استاندارد قدیمیو مفید همواره برای رفع نیازهای من به خوبی کفایت کرده است و ایدههای مدرن در تصویر آن واقعا تغییر چندانی ایجاد نکردهاند. در حوزه ریاضیات نیز فکر میکنم فقط لازم است چیزهایی درباره نظریه احتمال بدانید تا بتوانید طرز کار ژنها در فرآیندهای تکاملی را درک کنید.
- یک سوال کلی: آیا موجودات زنده طوری رفتار میکنند که گویی میخواهند ژنهای خودشان را به نسل بعد منتقل کنند یا طوری رفتار میکنند که گویی هریک از ژنهایشان میکوشد خود را احتمالا به بهای از بین رفتن سایر ژنهای همان ژنوم تکثیر کند؟
این پرسش دشوار و بسیار عمیقی است. انسان برداشت میکند که میان ژنهای خودخواه تضاد وجود دارد، اما این تضاد تا حد زیادی تحت الشعاع نوعی دموکراسی قرار میگیرد که در ژنوم پدید آمده است. این دموکراسی تضاد بین ژنها را سرکوب میکند و حاصل آن است که جاندار عمدتا یکپارچه عمل میکند.
- جایی نوشته اید که ایدههای تکاملی «ظاهرا این ویژگی نامطلوب را دارند یا گمان میشود دارند که حلال چسب حیاتی جامعهاند. »
چسبی که من از آن صحبت کرده ام، اسطورههای گوناگونی است که معمولا دانشمندان را کنار یکدیگر نگه میدارد. افراد سنتی فکر میکنند که اگر مردم به جای مثلا انجیل به تکامل «باور» داشته باشند، دیگر قادر نخواهند بود شرافت مطلق ـ یا احساسات گرم و نوع دوستانه نسبت به دیگران ـ را به عنوان «خیر» قطعی تحسین کنند. فکر میکنم آنها در نشان دادن خطر مبالغه میکنند اما آنطور هم نیست که هیچ خطری وجود نداشته باشد. خطری از این نوع وجود دارد.
- تکامل دانان با این مسئله چگونه روبه رو میشوند؟
اگر کسی اعتقاد داشته باشد که ما از جانوران تکامل یافته ایم ـ یعنی جانور هستیم ـ و همان رانهها رفتار ما را تعیین میکنند، این به آن معنا نیست که ما به ناچار باید خودخواه و غیرانسانی باشیم. هنگامیکه پیامدهای قوانین خویشاوندی و قوانین عمل متقابل را به طور کامل محاسبه کنید، خواهید دید که نتیجه در واقع نوع معتدلی از رفتار است که از شرارت پرهیز میکند و در کنار هم نگه داشتن جامعه همانقدر موفق عمل میکند که اسطورههای سنتی. در واقع تحت یک نظریه معقول باید بتوانیم با پرهیز از خطاهای ساده دلانه گوناگون، خوشبختی بیشتری برای انسان به ارمغان بیاوریم.