انسان بر خلاف آنچه گفته میشود از نسل میمون نیست. او خود، میمون است. اگر یک پیوستگی در تاریخ از بیگبنگ تا پیدایش زندگی در روی زمین وجود داشته باشد، یک چنین پیوستگی نیز بین اجداد میمونها و خود ما وجود دارد.
این موضوع بیش از یک قرن پیش با مطالعه سنگوارهها مشخص شد. امروزه با کمک علم ژنتیک بهدرستی این نتیجه پی بردهایم. این ژنها که از اجزا کروموزمها هستند و در سلولهای ما جایگزین شدهاند، تعیین میکنند ما کی هستیم: افرادی از نوع انسان.
خوب، این ژنها منحصر به انسان نیستند. آنها اغلب با ژنهای شمپانزهها تفاوتی ندارند. بعضی از آنها به ژنهای مگس یا درخت چنار میمانند! ما والدین بسیار نزدیک جانوران پیشرفته اولیه (پریمات) هستیم ولی به پستانداران و کلیه موجودات زنده نیز شباهت داریم.
چیزی که اساس اصالت نوع ما را نسبت به سایر موجودات زنده تعیین میکند در اینجاست: تفاوت ناچیز در ژنها توانسته است نتایج آنقدر شگرفی داشته باشد و مغز انسان را آن چنان تغییر دهد که موجب بروز خواص جدیدی نسبت به مغز حیوان شود.
ولی آیا این تفاوتها آنقدر که گفته میشود اهمیت دارند؟
بهطور مثال، شمپانزهها از ابزاری از جنس سنگ استفاده میکنند و گاهی اوقات آنها را برای استفاده دوباره، حفظ میکنند. یا برای شکار موریانه ترکههایی از چوب میسازند که هر بار آنها را تجدید میکنند…. آنها ابزاری را که باید دور بریزند خیلی زودتر از ما کشف کردهاند.
شامپانزهها همچنین میتوانند سنگ پرتاب کنند… بین این ابزار و ریگهایی که انسانهای اولیه برای تیز شدن، تراش مختصری به آنها میدادند تفاوت زیادی وجود ندارد.
اما تفاوت در کجاست؟
در حقیقت آنچه ما را از سایر جانوران جدا میسازد، زبان ما است: میتوانیم ترکیبی از کلمات را طبق قواعد زبان برای ساختن جملات بکار بریم. زبان ما به دو وسیله ادا میشود: کلمات و احساس. تنها مغز انسان است که میتواند اطلاعات را بهاین ترتیب مبادله کند. البته شامپانزهها و گوریلها میتوانند چند صد کلمه یاد بگیرند. اما قادر نیستند خودبهخود جمله بسازند.
خلاصه اینکه اغلب این را به کودکان میگویم: «اگر دستور زبان را یاد نگیرید، شما میمون خواهید ماند!»