یکی از عجیبترین ویژگیهای آناتومی انسان، هنگامی که انسان با ۲۰۰ گونه میمون و انسان ریخت دیگر در راسته نخستیها مقایسه میشود، صُلبیه یا سفیده چشم است. در تمام انسان ریختها، صلبیه تقریبا دیده نمیشود. اما در انسان مثل یک فانوس دریایی میدرخشد، و جهت نگاه شخص را برای هر ناظری آشکار میسازد و به این ترتیب فاش میکند که چه فکری ممکن است در سرش باشد.
چرا این ویژگی تکامل یافته است؟ هر علامتی که افکار شخص را برای یک رقیب یا دشمنی در میدان نبرد آشکار سازد میتواند معلولیتی مرگبار باشد. برای آنکه انتخاب طبیعی آن را برگزیند، باید امتیاز بسیار مهمی داشته باشد که چنین نقطه ضعفی را جبران کند. و این امتیاز باید ارتباطی با ماهیت اجتماعی این برهمکنش داشته باشد، فایده بسیاری که با توانایی پی بردن به فکر دیگران صرفا با دنبال کردن جهت نگاه آنها نصیب تمام اعضای گروه میشود. سفیدی چشمها نشانه گونهای بسیار اجتماعی و بسیار همکارانه است که موفقیتش به اشتراک فکرها و قصدها بستگی دارد.
اغلب تصور میشود که جامعهگرایی انسان موضوعی کاملا فرهنگی و نتیجه مرحلهای از زندگی است که به کودکان آموخته میشود با همدیگر خوب باشند. اما آبشاری از اکتشافات که بسیاری از آنها در دهه گذشته روی دادهاند، روشن کردهاند که اصلا اینطور نیست. درست همانطور که میتوان در مورد هر ویژگی بسیار حیاتی برای بقا انتظار داشت، جامعهگرایی انسان نیز به دست انتخاب طبیعی شکل گرفته است. جامعهگرایی در شکل جسمانی ما گنجانده شده، همانطور که در سفیدی چشمها و در پدیده سرخ شدن صورت به عنوان نشانهای از خجالت دیده میشود. در مداربندی اعصاب ما نیز حک شده است، در بسیاری از رفتارها و آشکارتر از همه در استعداد ما برای زبان، چراکه هیچ مزیتی در سخن گفتن با خود نیست. این رفتارها عبارتاند از میل به پیروی از قوانین و میل به تنبیه دیگران در زمانی که از قوانین پیروی نمیکنند. شرم و گناه جریمه کوتاهیهای خودمان هستند. ما برای دستیابی به جایگاه اجتماعی و از میان برداشتن خطر مجازات، همیشه در پی حفظ و ارتقاء شهرت و آبرویمان هستیم. ما به اعضای گروه خودیها اعتماد داریم و آماده بیاعتمادی به گروه غیرخودیها هستیم. اغلب بهطور غریزی میدانیم که چه کاری درست و چه کاری نادرست است.
ژنهایی که مداربندی این غریزههای اجتماعی را به وجود میآورند هنوز شناسایی نشدهاند، اما بر اساس چندین رشته از شواهد که در ادامه توضیح داده میشوند میتوان به حضورشان پی برد. واقعیت برجسته این است که تمام انواع جامعههای انسانی، از دستههای شکارچی-گردآور گرفته تا ملتهای مدرن، همه ریشه در مجموعهای از رفتارهای اجتماعی دارند. این رفتارها که به احتمال بسیار زیاد بنیانی ژنتیکی دارند، در تعامل با فرهنگ نهادهایی را تولید میکنند که ویژگی شاخص هر جامعهای هستند و به آن کمک میکنند که در محیط خاص خود باقی بماند.
هر ویژگی که بنیانی ژنتیکی داشته باشد میتواند توسط انتخاب طبیعی تغییر کند. وجود ژنهایی که نقشی در رفتار اجتماعی انسان دارند به معنای آن است که رفتار اجتماعی میتواند توسط تکامل دستکاری شود و بنابراین میتواند در زمان و مکان تغییر کند. اما شناسایی عملکرد انتخاب طبیعی در نوسازی جوامع انسانی به مراتب دشوارتر از شناسایی عملکرد آن برای مثال در تغییر رنگ پوست است، زیرا رنگ پوست عمدتا وابسته به ژنها است، درحالیکه رفتار اجتماعی، که سنجش آن در هر صورت دشوارتر است، به شدت تحت تاثیر فرهنگ قرار دارد.
با این حال، منطقی است که فرض کنیم اگر ویژگیهایی همچون رنگ پوست در یک جمعیت تکامل یافتهاند، همین وضعیت ممکن است در مورد رفتار اجتماعی آن نیز صدق کند، و از این رو انواع بسیار متفاوت جوامعی که در نژادهای گوناگون و در تمدنهای بزرگ جهان دیده میشوند نه فقط به دلیل فرهنگ دریافتیشان – به عبارت دیگر، در آنچه از هنگام تولد میآموزند – بلکه در عین حال به دلیل تغییرات موجود در رفتار اجتماعی اعضایشان، که در ژنهایشان حمل میشود، با هم تفاوت دارند. با توجه به قدرت عظیم فرهنگ در شکلدهی به رفتار اجتماعی انسان، برای دیدن نشانههای عملکرد ژنهای رفتار اجتماعی لازم است که به گذشتههای دور در تاریخ تکاملی بازگردیم.
ماهیت جامعه انسانی را به روشنترین شکل ممکن میتوان با دنبال کردن نحوه تکامل آن درک کرد. انسان و شمپانزه، نزدیکترین عموزاده تکاملی ما، حدود ۵ تا ۶ میلیون سال پیش از هم جدا شدند. دلایلی در دست است که فکر کنیم نیای مشترک انسان و شمپانزه به مراتب به شمپانزه شباهت بیشتری داشت تا به انسان. شمپانزهها ظاهرا کمابیش در همان زیستگاهی زندگی میکنند که ۵ میلیون سال پیش هم در آن زندگی میکردند و اصول سبک زندگی آنها تغییر چندانی نکرده است. از سوی دیگر، انسانریختهایی که در انتهای دودمان انسانی قرار دارند، جنگل را ترک کردند و با جسارت وارد علفزارهای باز آفریقا شدند. این کار آنها را ناگزیر ساخت که گذارهای تکاملی بسیاری را هم در بدن و هم در رفتار تجربه کنند و به این ترتیب هرچه بیشتر از نیای مشترک با شمپانزه فاصله بگیرند، با آن متفاوتتر میشوند.
اگر نیای مشترک شمپانزه و انسان شمپانزهمانند بود، پس رفتار اجتماعیاش نیز به شمپانزه شباهت بیشتری داشت. بنابراین جامعه شمپانزههای کنونی میتواند با دقتی قابلقبول نقش جانشین جامعه آن نیای مشترک را بازی کند و بنابراین خط مبنایی را توصیف کند که رفتار اجتماعی انسان از آن تکامل یافت. اما جامعه شمپانزهها تفاوتهای چشمگیری با جامعه انسان دارند که چنین گذاری را بسیار عجیب میکند.
گذار بزرگ
پس چگونه گذار عمیق از جامعه شمپانزهمانند نیای مشترک به جوامع شکارچی-گردآوری صورت گرفت که تمام انسانها تا ۱۵ هزار سال پیش در آنها زندگی میکردند و در آنها خویشاوندی قاعدهای محوری بود؟ مراحل احتمالی در این فرایند را نخستیشناسی به نام برنار شاپه (B.Chapais) به طرز قانعکننده مشخص کرده است. از دیدگاه او، مرحله رفتاری تعیینکننده تشکیل پیوند میان جفتها، یا دستکم شکلگیری یک رابطه زادآوری پایدار میان مرد و زن، بود.
جمعیتی از موجودات شمپانزهمانند را در نظر بگیرید که بیش از ۵ میلیون سال پیش در جنگلی در آفریقا زندگی میکردند. از ۵/۶ تا ۵ میلیون سال پیش یک خشکسالی شدید آفریقا را در بر گرفت، جنگلها آب رفتند و در نتیجه جا برای درختزارهای باز یا ساوانا گشوده شد. شاید
این همان رویدادی بود که جمعیت را واداشت به دو گروه تقسیم شود که یکی از آنها به شمپانزه تبدیل شدند و دیگری به انسان. بخشی از این جمعیت اولیه، در واکنش به خشکسالی به زیستگاه سنتیشان چسبیدند و به نیاکان شمپانزههای امروزی تبدیل شدند. بخش دیگر، با وجود خطر صید شدن در فضای باز توسط گربههای بزرگ و شکارچیان دیگر، به دنبال منابع جدید غذا روی زمین درختان را رها کردند. این گروه به نیاکان دودمان انسان تبدیل شدند.
گروهی که تلاش میکردند روی زمین زندگی کنند سرانجام شروع به راه رفتن عمودی کردند، احتمالا به این دلیل که راه رفتن روی دو پا کارآمدتر از راه رفتن روی مشت است، شیوهای از حرکت که میان انسانریختهای بزرگ رایج است و در آن با جمع کردن انگشتان و قرار دادن بند نخست روی زمین، دستها را به یک جفت پای جلو تبدیل میکنند. آزاد شدن دستها در حرکت عمودی روی دو پا، اگرچه پیامد جانبی تصادفی راه رفتن عمودی بود، اما سازشی با اهمیت پردامنه بود زیرا اکنون دستها میتوانستند برای گرفتن ابزارها و اشارات و حرکات به کار گرفته شوند.
جفتبانی
سازش دیگر، که به همین اندازه تصادفی و پردامنه بود، به دگرگونی در ساختار اجتماعی انجامید. این سازش عمل جفتبانی بود که به شکلگیری روابط زادآوری پایدار و سرانجام پیوند جفتی میان یک مرد و یک زن انجامید. نرهای تقریبا تمام گونههای نخستی، حتا شمپانزهها، فقط تا اندازهای از مادهها نگهبانی میکنند، تا این حد که نرهای دیگر را دور کنند و شانس اینکه پدر بچههای آن ماده شوند را افزایش دهند. میان جمعیت نیاکان شمپانزهمانندی که درختان را رها کرده بودند، جفتبانی به این دلیل رایجتر از معمول شد که محیط روی زمین خطرناکتر از روی درختان بود.
با حضور تقریبا همیشگی نر برای دفاع، این امکان به وجود آمد که پدر در تغذیه فرزندان و مراقبت از آنها نیز کمک کند. به گفته شاپه، مشارکت دستکم دو نفر در پرورش بچهها تفاوت چشمگیری به وجود آورد. دوره وابستگی افراد نابالغ میتوانست چند سال بیشتر طول بکشد. نوزادان میتوانستند در مرحلهای مقدماتیتر از تکوینشان به دنیا بیایند زیرا بیشتر از پیش از آنها محافظت میشد، و تولد زودهنگام به مغز امکان میداد که بیشتر رشدش را خارج از رحم مادر طی کند. مغز انسان سرانجام به سه برابر اندازه مغز شمپانزه رسید.
در ابتدا هر مرد از هر تعداد زن که میتوانست نگهبانی میکرد، اما یک تحول دیگر آنها را ناخواسته به سوی تکهمسری هدایت کرد. این تحول پیدایش جنگافزارها بود. در ابتدا، قدرت جسمانی در دور کردن مردان دیگر نقشی تعیینکننده داشت. اما جنگافزارها نقش مهمی در قرار گرفتن افراد در موقعیت برابر دارند زیرا معمولا تاثیر امتیاز جثه را خنثا میکنند. هزینه نگهداری از یک حرمسرای بزرگ برای بیشتر مردان بیش از حد سنگین شد. جنگافزارها بیشتر مردان را واداشت که به یک همسر رضایت دهند. پیوند جفتی میان مرد و زن جا افتاد.
Wade, N. ۲۰۱۴. A Troublesome Inheritance. Penguin Books.
جامعه شمپانزهها
دستههای شمپانزه سلسلهمراتبی هستند. یک نر آلفا و یک یا دو متحد بر سلسلهمراتب نرها سلطه دارند و پایینتر از آن با وضوح کمتر سلسلهمراتب مادهها قرار دارد. نرها به شدت قلمروطلب هستند، احتمالا به دلیل محافظت از درختان میوهای که منبع غذایی اصلی جامعه آنها است. مادهها معمولا در یک منطقه از قلمرو میمانند و تغذیه میکنند. هرچه منطقه یک ماده بزرگتر و درختان میوه درون آن بیشتر باشد، تعداد فرزندانی که آن ماده میتواند بزرگ کند نیز بیشتر میشود.
شمپانزههای نر، برای نگهداری و افزایش اندازه قلمروشان، مرتب در محیط آن گشت میزنند و گاه به قلمرو همسایگانشان حمله میبرند. شمپانزههای نر همواره با نرهای غریبه دشمناند و اگر امکانش را داشته باشند به محض دیدنشان آنها را خواهند کشت. تاکتیک محبوبشان برای حمله به قلمرو دشمن غافلگیر کردن و کشتن هر نری است که او را تنها بیابند. اگر گروه مهاجم حس کند که برتری عددی ندارد، عقبنشینی خواهد کرد. پس از آنکه نرهای همسایه در جنگی که ممکن است چندین سال طول بکشد یکی یکی کشته شدند، قلمروشان تصرف میشود.
در رفتار تولیدمثلی شمپانزهها لازم است که یک ماده با تمام نرهای دستهاش، یا دستکم با بیشترین تعداد ممکن از آنها، جفت شود. برآورد میشود که یک شمپانزه ماده به ازای هر بار آبستنی بین ۴۰۰ تا ۳ هزار بار با نرها آمیزش میکند. این کار به منزله بیمهنامهای برای بچهاش است، زیرا هر نری که فکر کند ممکن است پدر بچهاش باشد بیشتر احتمال دارد که از کشتن آن خودداری کند. با وجود بیبندوباری مبالغهآمیز و متظاهرانه شمپانزههای ماده، نر آلفا به طریقی موفق میشود که از حق شب نخست خود برای آنکه پدر بسیاری از فرزندان جامعه شود برخوردار شود – حدود ۳۶ درصد در یک بررسی بر اساس آزمونهای پدری DNA، یا ۴۵ درصد با کنار گذاشتن خویشاوندان ماده نزدیکی که او از جفتگیری با آنها خودداری میکند. نرهای عالیرتبهای که متحدان نر آلفا بودند روی هم پدر ۵۰ درصد از بچهها بودند.
یکی از ویژگیهای مهم اجتماع شمپانزهها این است که مادهها هنگامی که به نوجوانی میرسند عمدتا به گروههای همسایه میپیوندند، درحالیکه نرها در اجتماعی که در آن به دنیا آمدهاند میمانند، ترتیبی که اصطلاحا پدرنشیمی (patrilocality) نامیده میشود. انتشار در زمان بلوغ، که مانع از خویشآمیزی میشود، در اجتماعات نخستیها رایج است، جز اینکه بیشتر گونهها مادرنشیم هستند، به این معنا که نرها هستند که انتشار مییابند و مادهها در اجتماع زادگاهشان میمانند. شمپانزهها، بسیاری از جوامع انسانی شکارچی-گردآور، و تا اندازهای گوریلها، پدرنشیم هستند. این ترتیب احتمالا ارتباط زیادی با تمایل شمپانزه و انسان به جنگ دارد: گروهی از نرها که با هم بزرگ شدهاند در دفاع از قلمروشان برابر گروههای رقیب منسجمتر عمل خواهند کرد. از آنجا که لازم است نرها با هم بمانند، مادهها به ناچار جابهجا میشوند تا مانع از خویشآمیزی شوند.
یکی از ویژگیهای عجیب جامعه شمپانزهها، دستکم از نگاه انسان، آن است که خویشاوندی در آن تقریبا نامرئی است. اگر شما در یک جامعه از شمپانزهها متولد شوید، تنها کسانی که میشناسید مادرتان است و برادرها و خواهرهایی که چند سال پیش یا پس از شما به دنیا آمدهاند، زیرا اینها شمپانزههایی هستند که دوروبر مادرتان میچرخند. اما هیچ تصوری ندارید که پدرتان چه کسی میتواند باشد، هرچند مطمئن هستید که باید یکی از نرهای جامعه شما باشد. ضمنا کوچکترین تصوری ندارید که خویشاوندان پدریتان چه کسانی هستند، هرچند که هر روز آنها را میبینید. به همین اندازه از خویشاوندان مادریتان نیز بیخبرید، خویشاوندانی که او با مهاجرت به جامعه شما در نوجوانی در جامعه زادگاهش جا گذاشت. هنگامی که گروهی از شمپانزههای مهاجم وارد قلمرو همسایه میشوند، خیلی از اوقات نرهایی که میکشند ممکن است خویشاوندان یا خانواده سببی دختران و خواهران همان شمپانزههای مهاجم باشند که به آنجا رفتهاند. اما این خویشاوندی بر مهاجمان پوشیده است.