داستان سپید دندان درباره زندگی و بقا در دنیای وحشی است. دنیای وحشی طبیعت و دنیای وحشی انسانها. اما چیزی که باعث میشود سپید دندان بتواند بقا پیدا کند، در ژنهایش نهفته است.
این بخش از داستان به انتخاب جنسی مادر سپیددندان اشاره میکند که چگونه بین سه رقیب، دست به گزینش میزند.
عشاق هرچه در برابر ماده گرگ مطیع و مهربان بودند در مقابل هم وحشی و درنده میشدند. گرگ جوان سه ساله حس میکرد که قدرتش روزافزون است و هر دم بر جرات و جسارتش اضافه میشود.
یک روز ناگهان پرده حیا را درید و گوش گرگ پیر را از طرفی که چشمش کور بود به دندان گرفت و چند جای آن را پاره کرد. گرچه گرگ پیر از نظر قوت و چالاکی حریف رقیب جوان خود نبود ولی از نظر هوش و تدبیر بسیار بر او برتری داشت. شکی نبود میدانست در موقع مقتضی چگونه کار رقیب خود را بسازد….
باری همین که فرصت مناسب پیش آمد نبردی باشکوه با سرانجامی غمانگیز بین رقیبان در گرفت. گرگ پیر و گرگ بزرگ خاکستری متفق شدند و بر حریف جوان تاختند.
این نبرد اولین ماجرای عشقی گرگ جوان بود و به زیان وی تمام شد. در این گیر و دار پیرگرگ بیشتر صدمه دیده و بیشتر نکته آموخته بود. در این اثنا گرگ بزرگ خاکستری سرش را برگرداند بوده و زخم شانهاش را میلیسید. پیر گرگ با همان یک چشمی که داشت هدف را دید و مناسب بودن فرصت را فهمید، لذا بیدرنگ خیز برداشت و خود را بر گردن او انداخت.
در این گیر و دار، ماده گرگ همچنان بر برف نشسته بود و لبخند میزد. او اکنون خوشوقت بود زیرا به جز جنگ جنسی و یا نبرد طبیعی به خاطر عشق او چیز دیگری نبود.