حدود یک و نیم قرن از زمان زندگی داروین میگذرد، ولی نظریهای که او برای توجیه تنوع و شباهات میان موجودات زنده پیشنهاد کرد، هر روز زندهتر از پیش تنها حجت موجه تقریبا همهچیز در دنیای زیستشناسی شده است.
هیچ زیستشناسی نیست که نظریه داروین را نپذیرد و در عین حال خود حرف ارزشمندی برای گفتن در دنیای زیستشناسی داشته باشد.
ساده بگویم: نظریه داروین در زیستشناسی به مثابه جدول تناوبی عنصرها برای شیمی است. هر دو توجیهکننده ویژگیهای عنصرهای مورد مطالعه خود هستند؛ هر دو میتوانند نظم میان این ویژگیها را نشان دهند و هر دو میتوانند براساس همین نظم پیشبینی کنند عنصرهای هنوز ناشناخته چه ویژگیهایی میتوانند داشته باشند. با وجود این نظریه تکامل داروین برای کسانی که خارج از حوزه زیستشناسی سیر میکنند اغلب ناشناخته است و همین عدم شناخت موجب گمراهی و اشتباه افراد بسیاری درباره این نظریه میشود. در اینجا سعی میکنیم برخی از این اشتباهات رایج را بررسی کنیم:
این فقط یک «نظریه» است پس هنوز اثبات نشده
این که گفتههای داروین «نظریه» هستند، درست اما به این معنی نیست که «اثبات» نشده است.
کسی که از چنین جملهای برای توصیف نظریه داروین استفاده میکند، احتمالا نمیداند «نظریه» یعنی چه. با چنین دیدگاهی، [احتمالا] نظریه مترادف است با فقدان دانش و پذیرش همگانی. احتمالا این دیدگاه ناشی از خلط مفاهیم «نظریه» (Theory) و «فرضیه» (Hypothesis) است.
در صورتی که وقتی در محیط علمی صحبت از یک «نظریه» میشود، یعنی «پذیرفته بودن» آن دیدگاه توسط محیط علمی.
مثل «نظریه نسبیت» یا نظریههای دیگری که بنیانهای علم بر دوش آنها سوار شده است. نظریه تکامل به مثابه حقیقتی روشن در پیش چشم زیستشناسان قرار دارد و براساس همین نظریه نه تنها تنوع موجودات زنده، نهشتههای فسیلی، سازوکار تکوین و رشد جنینی و هزاران موضوع ریز و درشت دیگر را توجیه میکنند، بلکه با دقت میتوانند رفتارهای آینده سیستمهای زنده را پیشبینی نیز بکنند.
اتفاقا بخش عظیمی از این پیشبینیها دستاوردهای بینظیری در حوزه داروسازی و درمان و پزشکی داشتهاند که هماکنون سلامت جوامع به آن وابسته است. مثلا سیاست واکسیناسیون همزمان کودکان کشورمان علیه فلج اطفال، ناشی از پیشبینی انجام شده توسط نظریه داروین است.
طبق نظریه داروین، ویروس فلج اطفال جهش یافته و ضعیف شده [که برای واکسیناسیون استفاده میشود] درون بدن کودکی که واکسینه میشود، مجددا طبق نظریه داروین تکامل مییابد و به ویروس خطرناک و بیماریزا بدل میشود.
این ویروس فرد واکسینه شده را نمیتواند بیمار کند، چون پیش از تبدیل ویروس به نوع بیماریزا، بدن کودک مقاومت لازم را کسب کرده است، ولی این ویروس به سرعت از طریق دفع وارد جریان فاضلاب شده و به آبهای زیرزمینی وارد میشود و پس از یکی دو روز هر کودک دیگری را که با آبهای زیرزمینی حاوی ویروس تماس داشته باشد، مبتلا خواهد کرد. به همین دلیل واکسیناسیون فلج اطفال در اغلب نقاط دنیا اجباری و در یکی دو روز انجام میشود تا کودکی واکسینه نشده در معرض بیماری قرار نگیرد. جالب است که در چند کشور دنیا از جمله پاکستان، افغانستان و نیجریه که چنین روندی وجود ندارد، بیشترین تعداد ابتلا به فلج اطفال مشاهده میشود.
اندامهای جانوران پیچیدهتر از آن هستند که بتوانند اتفاقی به وجود بیایند اگر این حرف را ۵۰ یا ۲۰ سال پیش میزدی ممکن بود کسی توجه کند، اما امروز روند تکامل سادهترین تا پیچیدهترین اندامها و اندامکها شناخته شدهاند. یک متخصص زیستشناس سلولی در کتابهای دانشگاهی [که حاوی مطالب اثبات و پذیرفته شده هستند] درباره روند تکامل اندامکهایی پیچیده مثل میتوکندری و کلروپلاست مطالعه میکند و یک جانورشناس درباره روند تکامل اندامهایی مثل چشم، گوش، بال یا دستگاه گوارش.
هیچ نقطه مبهمی در آناتومی و فیزیولوژی موجودات زنده باقی نمانده که نظریه تکامل [با ارائه شواهد متعدد آناتومیک، ژنتیک، جنینشناسی و فسیلشناسی] مسیر تکامل آن را مشخص نکرده باشد.
تمام این اندامها و اندامکها از تغییر شکل اندامهای قبلی و تغییر کاربرد آنها به وجود آمدهاند: اندامکی مثل میتوکندری [که وظیفه تنفس سلولی را به عهده دارد] حاصل هم زیست شدن باکتریهای هوازی با نیاکان سلولهای هستهدار است.
این باکتریها توسط سلولهای هستهدار بلعیده شدند و همراه با تولید مثل سلول بزرگتر، تولید مثل کردند و به جزئی ثابت و حیاتی از این سلولها تبدیل شدند. میتوکندریهایی که در تمام سلولهای بدن خود وجود دارند، هنوز ژنوم آن باکتری اولیه را در دل خود دارند.
این ژنوم از ژنوم هسته سلولهای ما مجزاست. مثل ژنوم باکتریها حلقوی است و توسط ماشینهایی مشابه ماشینهای مولکولی باکتریها رونویسی و ترجمه میشود. این فقط یک مثال از دنیای پیچیده سلولها بود.
کافی است یک کتاب زیستشناسی سلولی در دست بگیرید تا اطلاعات کافی درباره تکامل داروینی بقیه اجزای سلول به دست بیاورید. همین اطلاعات درباره اندامهای ماکروسکوپی بدن جانوران یا گیاهان نیز وجود دارد. مثلا ساختار حنجره: حنجرهای که در انسان توانایی صحبت کردن را دارد و در مهرهداران دیگر توانایی تولید صداهای مختلف. آیا حنجره اتفاقی به وجود آمده است؟ هم بله و هم نه. حنجره در حقیقت از تغییر شکل کمانهای آبششی ماهیها تکامل یافته است. در جنین مهرهداران خشکیزی این کمانهای آبششی شروع به شکل گرفتن میکنند.
دقیقا همان ژنهایی که در ماهیها آبشش را شکل میدهند، در مهرهداران خشکیزی مسئول ساخت آبششهای جنینی هستند. تنها یک تغییر کوچک در مقدار و زمانبندی بیان این ژنها کافی است تا چیزی که در ماهیها به آبشش تبدیل میشود، در مهرهداران خشکیزی به حنجره تبدیل شود.
مطابقت توالی ژنها به روشنی نشان میدهد آبشش ماهیها و حنجره مهرهداران خشکیزی همارز یکدیگر هستند. چیزی که در این میان اتفاقی بوده، جهشی بوده که باعث شده آبشش تغییر شکل دهد و ساختاری غضروفی پیدا کند و شکافهای آبششی میانش هم بسته شود.
این اتفاق ممکن است همین امروز در جنین خیلی از ماهیهای دیگر هم بیفتد، ولی قطعا به مرگ جنین بدون آبشش منتهی میشود. اما همین جهش وقتی نخستین ماهیها سعی کردند از آب به خشکی بخزند، نه تنها باعث مرگ نشد، بلکه با تغییر دادن آن به حنجره توانایی خوبی برای ارتباط در محیط هوا فراهم کرد.
پیچیدگی فرونکاستنی است
منظور مخالفان تکامل از این جمله این است که اجزای هماهنگ و پیچیده بدن موجودات زنده در حالتهای فرضی و تکاملنیافته هیچ کاربردی ندارند. به عبارت دیگر اگر زیستشناسان میگویند این اجزا حاصل تغییر شکل اندامهای دیگری هستند، مخالفان میگویند بر فرض درستی این گفته، باز هم این روند ناممکن است، چون این اجزا پیش از آنکه به شکل امروزی تکامل یابند، با یکدیگر هماهنگی نداشتند و انتخاب طبیعی نمیتواند توجیهکننده تکامل چند اندام ناهماهنگ برای رسیدن به هماهنگی غایی آنها باشد.
خبر بد برای منتقدان تکامل این است که این انتقاد هم در عمل سفسطهای بیش نیست. هیچ زیستشناسی مدعی نشده اندامهای تغییر شکل یافته در مسیر تغییر شکل از حالت اولیه به حالت امروزی بیکاربرد و پادرهوا بودهاند. یک مثال سنتی و مورد علاقه منتقدان تکامل، بال پرندگان است. بال پرندگان باید پرهایی بلند و مفاصلی ویژه برای حرکت دادن بال داشته باشد.
منتقدان میگویند پرها پیش از آنکه کاملا بلند و مناسب برای پرواز شوند، یا مفاصل پیش از آنکه کاملا گردشپذیر و مناسب برای حرکات پرواز شوند، به چه کار میآمدهاند. پاسخ این پرسش را میتوان در سنگوارههای متعدد دایناسورهای پرداری پیدا کرد که طی ۲۰ سال گذشته پیدا شدهاند.
اغلب این سنگوارهها مربوط به جانورانی میشود که نه خود پرواز میکنند، نه نیاکان پروازگری داشتهاند. اما در تمام آنها شاه پرهای نسبتا بلندی روی دستها وجود دارند. به علاوه ساختار مفاصل دستها نیز چنان است که میتواند حرکتی شبیه بال زدن در پرندگان را تقلید کند؛ به عبارت دیگر موجودات فراوانی کشف شدهاند که هر دو ویژگی ضروری برای پرواز را دارند اما هنوز پرواز نمیکنند.
پرهای این دایناسورها البته برای هدف دیگری جز پرواز تکامل یافتهاند. این پرها برای جلب جنس مخالف کاربرد داشتهاند و عملا نقشی مانند دم طاووس داشتند. مفاصل دستها نیز نه برای بال زدن، بلکه برای چنگ زدن به بدن شکار یا گرفتن حشرات در هوا به کار میرفتهاند.
مجموعهای از ویژگیهای دیگر از جمله وجود کیسههای هوایی بزرگ در شکم و سینه [برای کمک به تنفس] باعث شده وزن بدن این دایناسورها کمتر و تنفس آنها بهینه شود. همانطور که میبینید هرکدام از این اجزا جداجدا و برای مقصودی دیگر تکامل یافته و سپس در یک هماهنگی کامل در برخی از دایناسورهای پردار کوچک، اتفاقی به نام پرواز رخ میدهد که تنها به چند جهش کوچک برای بلندتر شدن نسبی پرها نیاز دارد و بس. تمام اندامهای پیچیده دیگر نیز به همین ترتیب حاصل اجتماع اندامهایی سادهتر هستند که پیشتر برای مقاصدی دیگر تکامل یافته بودند.